وسوسه
دلم از وسوسه ها شور زند
درمیان اینهمه وسوسه ها ،
هرکس کاری میکند
یکی سنتور و یکی ،
تنبک و تنبور زند
یکی میخزد ، به دستگاهِ موسیقیِ ایران
شاید سه ، تا پنج گاه ،
همایون یا که نوا و ماهور ،
شایدهم ، کمی شور زند
قورباغه ، درکنارِ گلِ نیلوفر و، شیپوری ،
طوری هوا را پُر و خالی میکند در غبغب ،
انگار که ، شیپور زند
عاشقِ سرگشته دراین اوضاع و احوال
فکر میکند معشوق را در تور زند
ولی آن ابله نمیداند که معشوق است که ،
با عشوه گریِ بی نظیرش، اورا در تور زند
درمیانِ اینهمه مصداق ها
وزغ است که همچنان، دست به غورغور زند
ولی درمیانِ اینهمه مفاهیم
همین آدم است که دست ،
به مصادیق و مفاهیمی ،
به جسم و روحِ خویش ، بسی جور زند
همین آدم است که دست ، به رقص با ،
پری و افسانه و حور زند
همین آدم است که دست ،
به هم آغوشیِ با نور زند
بی آنکه خودش را ، اذیتی کند ، زور زند
خدا نزدیکترست ، از رگ گردنش به او
نزدش میرود ، بی آنکه دست ،
به سفرهای ، دوردور زند
گاه درمیانِ این وسوسه ها
طوری خود را ،
به میانِ آبِ دریایش زند ،
که آدم چهارشاخ میمانَد
چونکه این شیرجه را ،
بی هیچ مکث ، فی الفور زند
گاه یک برکه را با دریا ،
اشتباه گیرد
نادان شیرجه اش را ، بی فکر زند
نمیداند حتی ، زیرِ آن آبها چیست
شاید تمساح ، شاید ماهی
اما تن را ، به آن هور زند
حتی درمیانِ جلبکها و آنهمه خزه
میخزد و یکریز، وول زند
نمیدانم شاید ،
میخواهد خودش را هم همی ،
دُور زند ، گول زند
فقط میدانم میان اینهمه وسوسه ها
راهی میجوید تا ،
دلش دیگر، هیچگاه شور نزند که جای خود ،
دلش در دریای زیبای خدا ،
تا ابد وول زند
بهمن بیدقی 1400/5/8
آموزنده و زیبا بود
موفق باشید