من به تو مشکوکم....
آسمان دوباره زرد و قرمز شده،بوی گرد و غبار از لا به لای ماسک سه لایه ی که روی صورتم گره زده بودم به مشامم می رسد ،بینی ام می خارد ولی از ترس بیماری به صورتم دست نمی زنم .
اندکی وسط کوچه های تو در تو می ایستم و رد پای خیس ات را تماشا می کنم که در صفحه قیرآلود زمین نقش بسته ،آهسته دنبالت می کنم
گاهی از کنارم ادم های می گذرند که به شدت خود را همانند مومیایی پیچیده اند و استرس و ترس از چشم هایشان می بارد .
به این سرعت به کجا می روی ؟
مگر من نیمه گم شده ات نبودم پس چرا راه را به اشتباه رفته ای .
من خیلی وقت است ماهی قرمزی گشته ام در حوضچه افکارم با تو...
مسیر طولانی و من کم طاقت
چطور اینقدر بی عاطفه شده ای
دست در دست آن دختر با ماسک های هم شکل ...خیانت تا به کجا؟؟مگر از مرگ نمی هراسی!!
ارام از کنارشان می گذرم و الکل را از کیفم در می اورم و روی دستشان می ریزم . و لی لی کنان مسیر رفته را بازمی گردم.
یادشان باشد .عشق باشد یا نباشد کرونا که هست....