« شعر تر »
خداوندا ، تويي داناتـر از من
بده دانايي از خود ، باز بر من
تو را از خرمن دانش مي شد
اگر من خوشه بر چينم، زِ خرمن
قباي دانش اصلي بـرِ توست
قباي دانشـي كُن در برِ من
رسا نَبْود زِ من اين فكر كوتاه
رساتر كن ، تو فكري در سر من
علاج كار من، از تو همين است
زِ تو دانايي آيد ، اي ياور من
از آن ترسم كه بي دانش بـميرم
نـهالم سوزد و برگ و برِ من
غم تنهايي و در خاك و در گور
در آنجا سخت باشد كيفر من
ازآنجا تا به محشر،راه دوري است
ره خوف و خطر شد، محشر من
خداوندا غمم بر غم ، فزون شد
كه بر خوانند در آنجا دفتر من
اگر در دفتر من ،معصيت هست
شفاعت كي كند،پيغمبر(ص) من
خدايا كارَت اَر در سازگاري است
چرا سازش نـباشد از تو بر من
خداوندا من از ديوان مستم
كداميـن عاقلـس داناتـر بر من
من بيچاره را ، لطف تو بايد
رها سازد خطرها از سر من
زِ دانايـي توان از من بِـراني
نواقصـهاي روح و پيكر من
ره تدبيـر كارم را تو دانـي
چو تدبيـر تو باشد رهبر من
مرا ياري دهي،غير از تو كس نيست
اگر ياري دهي ، اي داور من
درون سينه ام ، سوز نهان است
كه سوزش شعله ور شد، بر سر من
سرم در خاك پايَـت مي نمايم
نـسوزد گر نهي ، پا بر سر من
گر اين معيار باشد ، با من و تو
بلنـدس ، آسمان اختـر من
حسن اين شعرها ،ميخواند و ميگفت
مبارك باشد اين شعر تر من
٭٭٭
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی