« شب خيزي »
دلا در راه شب خيزي ،به سوي حق تكامل كن
اگر محنت برت آرَد ،تو آن محنت1 تحمل كن
در آن شبها دل شيـدا ، به اميد خدا بر بند
دَم صبحش نسيمي زآن ،گُل رعنا تناول2 كن
در آن شبهاي ظلماني ،زِ فيض حق مشو غافل
مشام جان شيرينت ،به فيضش پُر تمايل كن
در اين ظلمتكده جانا ،به راه كج نشايد رفت
به راه حق توان رفتن ،زِ دل بر حق توسل كن
زِ اقيانوس لطف حق ، به مبنايش توان پي بُرد
بهشتش تا نصيبت شد ،صفا از صوت بلبل كن
بهار نوجوانـي را ، به بدكاري مكن مصرف
زِكشت وكار نيكويي،دو جيبت پُر زِ سنبل3كن
برادر كار نيكويي ،قبول جمله مخلوق است
زِ هر بدكاري و زشتي ،برادر جان تغافل كن
برادر جان عدالت را رعايت كن،خدايت گفت
ميان جمله مخلوقش ، تو هم حكم تعادل كن
بهشت و جنت حق را ،به نيكان وعده اي دادن
به شوق رفتنت آنجا، به سوي حق توكل كن
به هر راهي در اين دنيا،نگهبان و قراول هست
به راه عاقبت جانا ، نگاهي بر قراول4 كن
صراط مستقيم حق ، پلي دارد كه بايد رفت
زِ فرمان خدا بردن ،خودت را رد از آن پل كن
فراز گلشن رضوان ، تماشـا تا توان كردي
فراز دامن خود را ،پُرش از عطر آن گل كن
به راه كينه جوييها ، اگر رفتي نـبيني ايمن
سزايت گرنديدي خود تو حكم حق مختل كن
طراز راه يزدان را ، نمي شايد عوض گفتن
طرازش هر چه بتواني، به خلق آن مدلل5 كن
طراز رأي خلاقت ، اگر رأيت نمي باشد
طراز رأي خلاقت ، به رأي خود مبدل كن
طريق جهل شيطاني ،زِ فكر از سر بدر بنما
به يُمن عقل رحماني ،هدايت فرد جاهل كن
در آن منزلگه و محفل ،كه آرامش كنند عقبي
تو هم آرامش عقبي، مهيا بهر محفل6 كن
مسائل در مدار حق ،بسا گفتند و بسيار است
مرو غير از مدار حق ،مسائل را نه مشكل كن
براي كار اين دنيا ، مراحل ها معيّن كرد
براي كار عقبايت ، معيّن خود مراحل كن
گِل آدم سرشت اول،ولي روح از خداوند است
همين روح خودت بنگرتعجب درهمين گل كن
به راه كعبه ي حق ، گر قدم برداشتي بشنو
خودت آماده اي، پا را پر از خار مغيلان كن
به دور گردنم يارب ،طناب محكمي بستي
تقاضا از تو مي دارم ،طناب گردنم شُل كن
جلاي زُلف مشكينش ، به آدم جلوه گر باشد
صفاها زآن لب لعل و همان مشكين تناول كن
خداوندا تو آگاهي ،من اين قدري كه فهميدم
براي خلق تو گفتم: تو هم بر من تفضل كن
حسن در بُعد اللهي ، چرا در كار حيراني
زِ دنياي دني بگذر،تو خود ترك تجمل كن
٭٭٭
1- درد- رنج – بلا 2- خوردن- گرفتن 3- خوشه گندم 4- ديده بان 5- ثابت – دليل دار 6- مجلس
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی