سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 25 خرداد 1404
  • روز گل و گياه
19 ذو الحجة 1446
    Sunday 15 Jun 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      ای انسان! خود به یاری خود برخیز! بتهوون

      يکشنبه ۲۵ خرداد

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      گزیده رباعیات رضی‌الدین آرتیمانی
      ارسال شده توسط

      ابوالقاسم کریمی

      در تاریخ : يکشنبه ۱۶ تير ۱۳۹۸ ۰۱:۱۷
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۵۶ | نظرات : ۰

       
      **********
      گردآوری
      ابوالقاسم کریمی
      شنبه - ۱۵ تیر ۱۳۹۸
      06:17
      منبع:سایت گنجور
      **********
      رفتم بر آن نگار سیمین غبغب
      گفتم بسفر می‌روم ای مه امشب
      روئی چو قمر،زلف چو عقرب بنمود
      یعنی که مرو هست قمر در عقرب
      ***
      آهم ز فراز آسمٰانها بگذشت
      اشکم ز محیط هفت دریا بگذشت
      گفتی که به کار سازیت برخیزم
      بنشین بنشین که کار از اینها بگذشت
      ***
      ای دل شادی به سوز ماتم این است
      بیگانه عٰالم غمی، غم این است
      دوزخ به مکافات تو درمانده و تو
      جنت طلبی برو جهنم این است
      ***
      ای آن تو را بسی غم تنباکوست
      خوش باش که هر خار و خسی تنباکوست
      اوقات تمام تیره و تلخ گذشت
      گویا همه عمرت، نفسی تنباکوست
      ***
      هر دل که رهین تن بود او دل نیست
      در عالم دل خبر ز آب و گل نیست
      راهی نبود که او بمنزل نرسد
      جز راه محبت، که در او منزل نیست
      ***
      از ذرهٔ سرگشته، قرار تو کجاست
      وی مشت غبار، اعتبار تو کجاست
      در آمدن و بودن و رفتن مجبور
      ای عاجز مضطر، اختیار تو کجاست
      ***
      در باز بروی دلم از ناز نمیکرد
      هر چند که در میزدم، آواز نمیکرد
      با غیر اگر صحبت او گرم نمیبود
      دل در بر من بیهده پرواز نمیکرد
      ***
      گاهیم چو مرده در کفن میسازد
      گاهی از من، هزار من میسازد
      میسوخت مرا اگر نمیسوخت دلم
      این میسوزد که او بمن می‌سازد
      ***
      این خلق جهان به یکدگر کینه ورند
      گویا که ز مرگ خویشتن بی‌خبرند
      همچون دو سگ گرسنه از بهر شکم
      از روی حسد بیکدگر مینگرند
      ***
      صد شکر که یادت همه از یادم برد
      وین هستی موهوم ز بنیادم برد
      گفتم که دمی گریه کنم آهم سوخت
      رفتم که دمی آه کشم بادم برد
      ***
      در وادی معرفت نه گیر است و نه دار
      کانجا همه بر هیچ نهٰادند سوار
      رفتم که زمعرفت زنم دم، گفتا
      دریا به دهان سگ مگردان مردار
      ***
      ای آنکه ز عشق تو مرا نیست قرار
      زین بیش بدست غصه خاطر مسپار
      بر هر بد و نیک پرتو انداز چو مهر
      بر ناخوش و خوش گذر تو چون باد بهار
      ***

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۹۳۳۹ در تاریخ يکشنبه ۱۶ تير ۱۳۹۸ ۰۱:۱۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1