سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 7 ارديبهشت 1403
    18 شوال 1445
      Friday 26 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۷ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        بوی ِ بی جان ِ قبرستان
        ارسال شده توسط

        احمد پناهنده

        در تاریخ : سه شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۷ ۰۲:۴۹
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۴۳ | نظرات : ۰

        بوی ِ بی جان ِ قبرستان
        دیروز، در سر راه قدم زدن ِ آخر هفته ام، به قبرستانی رفتم که قدیمی بود و کشته شدگان قبل از جنگ جهانی دوم و بعد از آن را در خود گرفته و فشرده بود
        ایستادم و از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب ِ قبرستان را نگاه شدم
        آنچه که بیش از همه برایم آشنا آمد و احساس شد، بوی ِ دلتنگی و تنهایی و بی جانی قبرستان بود، که در جان علف ها و برگ های درختان، جمع شده بود و با وزش بادی یا حرکت هوایی، شامه ام را می خاراند
        گویی در قبرستان لنگرود، زیر درخت بید تنومندی، کنار رودخانه نشستم و علفی را در گوشه دهانم، زیر داندان می فشارم و به آب نگاه می کنم که شتابان به سوی شمال و دریای چمخاله روان و جاری است
        احساس تنهایی می کنم
        با انکه چند نفری در جای جای قبرستان، بر سر گورها نشسته اند و گریه می کنند و حرف می زنند
        اما من نمی شنوم
        سکوت، حرف اول را می زند
        و دلتنگی و تنهایی از آسمان قبرستان می بارد
        آه
        بوی علف و برگ درختان که بوی مردگی می دهد، دوباره مرا به قبرستان لنگرود می برد
        آنجا که هربار این بو را حس می کردم
        از جایم بلند می شدم
        و به قبرها نگاه می کردم که کنار هم و جدا از هم روی زمین خفته اند
        نمی دانم چرا در نگاهم، این خیال برجسته می شد که مردگان، سر از قبر بیرون آورده اند و همگی به من نگاه می کنند
        ناخودآگاه سری برایشان تکان می دادم اما حرکتی از آنها نمی دیدم
        نه خنده ای از آنها می شنیدم و نه برق نگاهی از چشمشان، در چشمم ریخته می شد
        من فقط نگاه بودم و آنها هم سر از قبر بیرون آورده بودند
        در خاطر دارم، آنقدر در این خیال ِ دلتنگی و تنهایی و بی جانی، مرده ها را نگاه می کردم که اشک در چشمم جمع می شد
        همینکه چشمم را پاک می کردم، باز قبرها بودند و تنهایی و بی جانی
        دیروز هم در قبرستان، چنین حالتی داشتم
        و وقتی که قبرهای با شناسنامه و بی شناسنامه را نگاه کردم، عمیقن به جای جای قبرستان، چشم دوختم و دیدم در خیال نگاهم، همه ی مرده ها، سر از قبر بیرون آورده اند و مرا نگاه می کنند
        پس دستی برایشان تکان دادم
        اما هیچ حرکتی از آنها ندیدم
        تا اینکه در نگاه طولانی من، به مرده ها، باز چشمم پر آب شد و باز وقتی چشمم را تمیز کردم، هیچ مرده ای نمی دیدم بلکه فقط قبرها بودند که با تقارن و نظمی اندازه ناگرفتنی، کنار هم، خاک را در آغوش گرفته بودند
        اینجا بود که با خود گفتم که احمد جان
        این مرده هایی که زیر قبر آرمیده اند، وقتی تو را یا مثل تو را می بینند، پای بر حریمشان می گذاری، در خیال ها، زنده می شوند و با نگاه به تو و مثل تو،
        زندگی تمام شده شان را در چهره تو و مثل تو ورق می زنند
        و دوباره لحظاتی را با تو و مثل تو زندگی می کنند
        و بعد این پیام را به تو می دهند که:
        ای رهگذر
        وقتی که به خانه ی تنهایی ما آمدی
        اندکی درنگ کن
        و بیاندیش
        که ما هم چون تو
        روزگاری را
        زندگی کردیم
        چون تو به قبرستان می آمدیم
        و لحظاتی
        چشمان ما پر آب می شد
        اکنون ما در اینجا، آرمیده ایم
        تنهای تنها
        بی حرکت و بی جان
        و اگر تو و مثل تو
        اینجا نیایند
        برای همیشه فراموش می شویم
        پس نگذار که فراموش شویم
        تا در فردای نزدیک و یا دور
        تو و مثل تو فراموش گردند
        درست می گوید
        فراموشی، زمانی رخ می دهد، که دیگر یادی از رفتگان نکنیم و خاطره ای در جان و دلمان، از آنها ثبت نکنیم
        پس یادها و خاطرات هستند که همیشه زنده می مانند
        وگرنه
        جسم ما، آب و گوشت و پوست و استخوان است که خاک می شود
        احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۹۱۰۳ در تاریخ سه شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۷ ۰۲:۴۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۳ شاعر این مطلب را خوانده اند

        احمد پناهنده

        ،

        اسماعیل خواجه غراوی

        ،

        کبری یوسفی

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0