سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        داستان کوتاهِ اضافی
        ارسال شده توسط

        ریحانه رسولیان

        در تاریخ : يکشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ ۰۲:۵۹
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۸۳۹ | نظرات : ۷

        اضافی
        اون پرسید،منم انکارش نکردم 
        دیگه از یه جایی به بعد باید این قضیه رو تمومش میکردم
        حرف زد...حرف زدیم،اونقدری که حرف نزدنای این چند وقتمون جبران شد...
        پنج ساعت...شایدم بیشتر،درست مثل دو تا آدمِ بالغ و روشنفکر،به قولِ امروزیا گفتمان کردیم،اونم چه گفتمانی،اولش انقدر بهم چسبید که اون لحظه فکر میکردم غیر از ما دوتا،هیچکسی تو این دنیا خلق نشده که انقدر قشنگ،مثل من و اون،اینجوری همدیگه رو درک کنن و حرفای همو بفهمنو بدونن که وقتی توی زندگی هم اضافه هستن باید خیلی محترمانه و بدونِ جار و جنجال از هم جدا بشن.
        ولی بعدش ورق برگشت...
        کافه که شلوغتر شد
        اونم عصبی تر شد
        منم عرقِ سردِ رو پیشونیم بیشتر شد
        اون صداش بالا رفت
        منم هیجانم...
        نمی دونم چِم شد ولی حس کردم هرچی که به لحظه ی جداییمون نزدیکتر میشه،ضربانِ قلبم بیشتر میشه، فک کنم علمیش این میشه که آدرنالینِ خونم، هی تند تند بالاتر رفت...
        یه دفه، یاد خیلی چیزا افتادم
        یاد روزی که عاشقش شدم
        روزی که عاشقم شد
        یادِ خنده هامون
        یا اولین گریه هایی که با هم کردیم
        من کنارش،خیلی اتفاقای تلخ و شیرینو تجربه کردم
        من کنارش،خودم بودم با همه ی خوبیا و بدیام
        اونم همینطور
        اما الان،اصلا شبیهِ خودم نبودم، اینی که جلوش نشسته بود یه آدمِ دیگه ای بود که راحت پا رو پا انداخته بود و اون مزخرفاتو تحویلش میداد.
        یهو دلم ریخت...
        چقدر دوسش داشتم
        فک کنم اونم تا قبل از حرفایی که بهش زدم، دوسم داشت یا حتی دوسم داره که اینجوری واسه از دست دادنم عصبانی شد و بعدم زد زیر گریه ، اون لحظه خواستم دستشو بگیرم و بهش بگم هنوزم عاشقشمو این تصمیمم یه اشتباهِ محض بود و الان از تهِ دلم پشیمونم، اما یه حسِ مسخره،یه چیزی مثل غرور جلو حرف زدنمو گرفت...
        اون رفت
        حالا من موندم و یه تصمیمِ اشتباه
        گاهی باخودم فکر میکنم، بعضی آدما هیچ وقت تو زندگیمون اضافه نمیشن،فقط ما بلد نیستیم داشته باشیمشون...
        #ریحانه_رسولیان

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۷۹۵۱ در تاریخ يکشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ ۰۲:۵۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۶ ۱۰:۴۶
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ریحانه رسولیان
        ریحانه رسولیان
        يکشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ ۱۱:۱۴
        سپاس از لطف همیشگی شما خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        نیره ناصری نسب
        شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۶ ۱۰:۳۳
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود بر شما خندانک خندانک خندانک خندانک
        ریحانه رسولیان
        ریحانه رسولیان
        يکشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ ۱۱:۱۵
        درود بر شما مهربان خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        علی میرزایی( هیچکاک)
        يکشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ ۱۶:۱۸
        من که چیزی نفهمیدم از این داستان؟
        البته شما ادامه بدهید و خود را معطل نفهمی ما نکنید....


        عمادالدین صفائی(صاد)
        يکشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ ۱۸:۲۲
        گاهی باخودم فکر میکنم، بعضی آدما هیچ وقت تو زندگیمون اضافه نمیشن،فقط ما بلد نیستیم داشته باشیمشون... خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        بسیار زیبا خندانک
        درود بر شما خندانک
        ریحانه رسولیان
        ریحانه رسولیان
        سه شنبه ۲۰ تير ۱۳۹۶ ۱۰:۴۳
        درود بر شما بزرگوار و سپاس از مِهرِ کلامتان خندانک
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2