يکشنبه ۲ دی
گربه سیاه
ارسال شده توسط علی رفیعی وردنجانی در تاریخ : دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۵ ۰۶:۵۸
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۰۴۱ | نظرات : ۰
|
|
مرگ بهترین هدیه برای یک نویسنده است . گربه . می تواند از دیوار راست بالا برود . نویسنده در باره اش می نویسد مرگ گربه ، مرگ نویسنده است . امروز گربه سیاهی را دیدم که در چمن ها غلط می زد . توهم . امروز گربه سیاهی را دیدم که با صدای دهشتناکی میو میو می کرد و همه به او می خندیدند . خنده . هرگز به چشمان گربه سیاه زل نزنید زیرا او هرگز به چشمان شما خیره نمی شود . گریه . لوس بازی اش گل می کند وقتی داری با ولع چلو کباب می خوری اما همین که تکه ای از گوشت را به سویش پرتاب کنی ... . تا به این جا درباره گربه چرت و پرت هایی نوشتم که شما را به عنوان مخاطب این به اصطلاح داستان سرگرم کرده باشم اما از اینجا به بعد هرچه می گویم به جان خودم راست است . خواب دیدم گربه سیاهی شده ام و از دیوار راست همسایه بالا می روم . خواب دیدم گربه سیاهی شده ام و در خواب ، گربه سفیدی را می بینم که خودش را برایم لوس می کند . خواب دیدم همه گربه های شهر خاکستری شده اند و تنها گربه سیاه این شهر من هستم . خواب دیدم موضوع روزنامه نسل فردا این است : گربه . از خواب ها پریدم . کسی در گوشه ای از خانه به چشمهایم زل زد و با لبخند ملیحی که بر لب داشت عاشقانه صدا زد : علی . فرد دیگری از توی آشپزخانه گفت باز هم خواب گربه سیاهی را دیدی که در آشپزخانه برایت صبحانه آماده می کند . من کش و قوسی به اندام ورزشکاری خود دادم و با صدایی رسا گفتم : نه . خواب دیدم کسی به من می گوید در باره گربه سیاهی بنویس که آرزو داشت مانند بقیه سفید باشد اما او تنها گربه سیاه شهر بود .
علی رفیعی وردنجانی
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۷۵۸۳ در تاریخ دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۵ ۰۶:۵۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید