شنبه ۳ آذر
افسانه مه آلود هاکو و پرشا نگاره های چهل و ششم
ارسال شده توسط مازیارملکوتی نیا در تاریخ : چهارشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۵ ۰۳:۲۴
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۸۱ | نظرات : ۲
|
|
نگاره چهل وششم
ملکه ساتری /فرمان شروع نبرد بزرگ
جنگجویان دو لشگر/با خشمی که انتهاش رونمیشد حدس زد /از دور به چشمان هم خیره بودند / موجودات عجیبی که برای بردن سربازان بی افتخار به قعر دنیای بدیها بر آسمان نبردگاه در پرواز بودند /با بالهای زیبایی که وقتی زیر اونها قرار میگرفتی /حرارت دنیای واژگون بدیها رو میشد به راحتی حس کرد/موجوداتی که برای بردن سربازان پر افتخار /به دنیای خوبیها در آسمان نبردگاه بالهاشون رو به نمایش میگذاشتند رو هم نمیشد نادیده گرفت /خصوصا وقتی صدای رامشگر روح سربازان منتخبشو رو به رایحه خون این دلاوران پیوند میزدی /به لرزه در اومد آسمان نبردگاه با حضور ارابه با عظمت ملکه ساتری /فرمانروای شروع جنگها/ برای چند دقیقه که انگار هزاران سال طول کشید /گویا زمان از حرکت ایستاد / وبعد از اون صدا.../نبرد بزرگ شروع شده بود حالا/ آواز شکستن استخوان و جمجمه نحیف سربازانی که هیچگاه حتی فکر نکرده بودند که به این هولناکی از میان برداشته خواهند شد / نیزه هایی که به اشکال زیبایی طراحی و ساخته شده بودند /راه اشعه های نور آفتاب / که به سختی خودشون رو از غبار نبردگاه به زمین خونین می رسوندن / میبریدن و باقی این قتل عام زیبایی هارو به قدرت طنین به رحم چکاچک شمشیرهایی میسپردن که در عین صیقلی و بی ریا بودن / با تمام افتخار / اندام های بریده شده آدمیزاده هارو به کشته های مزدوران ملکه سرما / ملکه دره نای / میرسوندند / سرمای عجیبی مغز استخوانهای بریده شده رو منجمد میکرد / بوی خاک مرطوب از خونابه انسانهایی که در رکاب شه بانو / ملکه پرشا / برای آزادی و رهایی از قربانی شدن فرزندان انسان / کشته شد بودند / احساسی از خفگی رو ایجاد میکرد که بی شباهت به زمانی نبود که کابوسی وحشتناک / انسان رو در بر گرفته و هر لحظه آرزوی بیدار شدن رو درش ترغیب میکنه / شه بانو / سراپا خون بود /با زرهی که حالا بهره ای از زیبایی نداشت / چشمان زیبای ملکه پرشا / حالا / در صورت خون آلودش طوری محو شده بود که انگار دو ماهی سرخ و کوچک رو در دریایی از زشتیها رها کرده باشی / ملکه ساتری و ارابه با شکوهش در بینهایت افق و در نور خورشید در حال محوشدن بودن / حالا مزدوران با ظاهری عجیب / که معلوم نبود چه چیزی زیر زره اشون پنهانه به تاختو تاز مشغول بودند / نبرد بزرگ شروع شده بود و متحدان شه بانو به آرامی در حال اضافه شن به ملکه بزرگ انسانه بودند / نبرد بزرگ توی چشمهـای شه بانو شـروع شده بود حالا ...
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۷۳۲۸ در تاریخ چهارشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۵ ۰۳:۲۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
جنگ بین نیکی و بدی همیشه از بحث های بشری بوده هر کدام خود را طرفدار خوبی می پنداشتند و برای خود یارانی داشته اند از ملکه آسمانها تا فرمانروایان زمین ..
این جنگ در افسانه شما مو به مو جلو می رود
سپاس