سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 2 اسفند 1403
    22 شعبان 1446
      Thursday 20 Feb 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        تمام پلیدیها در خانه ای قرارداده شده و کلید ان دروغگویی است. امام حسن عسكري(ع)

        پنجشنبه ۲ اسفند

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        خاطرات دردناک ۳
        ارسال شده توسط

        حمید روزبهانی

        در تاریخ : ۲ روز پیش
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۹ | نظرات : ۰

        *(خاطره ..درد)*(۳)
        ^^^^^^^^^^^^^^^^^
        سپس زیر بغل مرا گرفت ومرا سوار بر پشتش تمود وافسارش را بدستم داد وگفت
        این الاغ کاه وجو زیادخورده وسیر سیر است تا فردا نیازبه کاه وجو ندارد سلام به پدرت برسان وسپس مارا از درب حیاط بیرون فرستاد الاغ که گویی بال دراورده بود بشوق شهر رفتن از لبه دره بسرعت راه افتاد ومن با وحشت تمام به ته دره نگاه میکردم واز ترس افتادن دودستی پالان را
        چسبیده بودم وقتی به محل
        ( جا گالگه...جای گله)نزدیک به منزلمان رسیدیم الاغ با قدرت و
        سرعت راه شهررادر پیش گرفت و
        من هرچه افسارش را می کشیدم
        که بطرف خانه برویم توجه نمی
        کردمقداری از روستا دورشدیم از طرف مقابل یکی از روستاییان از صحرا برمیگشت گفت حمیدکجا؟میروی؟من با گریه گفتم ابن خر بحرفم گوش نمیگیره میخواد منو ببره شهرمردروستایی الاغ را نگه داشت وچوب (ترکه)نازکی که در دست داشت بمن دادوگفت بقول آقای مدیر(پدرم را میگفت) تانبا
        شدچوب تر فرمان نبرد گاووخر بیا با این چوب بزن به گردنش مطیع میشه من افسار را بسمت خود کشیدم وبا ترکه ای که بدستم داد بگردنش زدم بر گشت وبهر شکل الاغ را بسمت منزلمان هدایت کردم الاغ به سرعت وارد حیاط ما شد واگر خم نمی شدم سرم رابه سقف درورودی حیاط میکوبیدداخل حیاط منیرخواهرم
        کمک کرد پیا ده شدم پالانش را بر داشت عمو پاپی همسایه از صحرا مقداری شبدرتازه آورده بود کمی آورد جلو الاغ ریخت الاغ بوکشید وانگار مسخره اش آمد روی آن خوابیدوچندبارغلطخوردوپشت خودرا بزنین کشید.. وهمانجا عرعری سر دادوخوابید
        ادامه دارد....
        $$$$$$$
        ازخاطرات
        *(حمیدروزبهانی)*

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۵۴۶۰ در تاریخ ۲ روز پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1