شاید کمی دیر باشد، گفتن از ناگفتههای دور
دیر گفتن، چندان حائز اهمیت نیست
بازگو کردن ِ *گفتههای ناگفته* مهم است
که پس از چندین دور ِ پیاپی
رد ِ پایی از عشق دارد!
دور بود و ناگفته
با خود گفتم، از عشق بگویم شاید ناگفتهها، گفته شود
اما، *گفتههای ناگفته* بسیار دورتر از آنی بود که در تصورات من جا کرده بو
به هر تقدیر
از عشق، سخن گفتم
شانه بالا انداخت و گفت: قرصهایت را خوردهای؟؟
از پای ننشستم، چرا که *از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر*
گفته ناگفته گفت: توهم زدهای!!!
هیجانی از عشق، در قلبم آرام نداشت
چگونه *گفتههای ناگفتهام*را مغز پخت میکردم تا برای *گفتههای ناگفتهای غبارگرفته* به آسانی قابل هضم میشد
چه بسا *گفتههای ناگفته* از مرض ِ *عادت* رنج میبرد که به احساس ِ عشق، انگ ِ توهم میزد
اما... عشق!
آسودهخیال...
بینیاز به بازگو کردن ِ *گفتههای ناگفته*
در همهی حوالیها
با دور زدن ممنوعییات
نادیده گرفتن توهمات
شادمانه پرسه میزد
و گاهی که دلش میشکست
آواز سر میداد...
آواز تنهایی!
*شاهزاده*