سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 7 ارديبهشت 1403
    18 شوال 1445
      Friday 26 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۷ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        اسم اینجورآدمها چیست؟
        ارسال شده توسط

        بهمن بیدقی

        در تاریخ : پنجشنبه ۱۲ تير ۱۳۹۹ ۱۵:۵۶
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۴۸ | نظرات : ۴

        اسم اینجورآدمها چیست؟
         
        مورد اول :
        درجمعی  مشغول به  صحبت کردن  ازعادتهای نادرست بودیم . من گفتم : خدا را شُکرمن هیچگاه اهل مسکرات واعتیاد نبوده ام حتی سیگار نمیکشم ولی برای اینکه دروغ نگفته باشم ، درتمام عمرم سرِجمع یک سیگار را احتمالاً کشیده ام آنهم هنگام دندان درد . دودش را در دهانم جمع کرده ام تا دندانم بی حس شود و پس ازچند لحظه ای به هوا فوت اش کرده ام .
        یک نفر گفت : خوب است تو یک سیگار کشیده ای ، من همان یک نخ سیگار را هم تاکنون نکشیده ام .
        آچمزشدم که چه بگویم . او برای چه این حرف را زد؟ میخواست خودش را مطرح کند ، بالا ببرد یا من را با خاک یکسان کند یا ... ؟ واقعا نمی‌دانم .
        اسم اینجور آدمها را نمیدانم چیست . اگرمی دانید خواهشاً به من هم بگوئید
        مورد دوم :
        با هیجان ازهنرمندی تعریف میکردم . از هنرش که به دلم نشسته بود . و همه اینها را درقالب لبخندی ، به شورادا میکردم . درهرحال به تعداد آدمها ، نظر وجود دارد و طبیعتاً ، متفاوت . ولی آنچه که هست ازنظرخودِ شخص، محترمست . یک نفرگفت : او را میگویی؟ مزخرفه . مسخره خودشو توی هنرمندان جازده نکبت .
        شما اگرجای من بودید و اینگونه کِنِف میشدید ، چه حالی به شما دست میداد ؟
        اصلاً اینگونه ، هنرمندی را ارزیابی کردن معنایش چیست ؟ درهرحال هرکس آثار خوب دارد ، متوسط دارد ، بد هم میتواند داشته باشد ، ولی  مخصوصاً کسی را که هم صحبتتان  به او تعلق خاطری دارد را با خاک یکسان کردن نمیدانم ناشی از چیست !
        برای همین معنی آچمزشدن را بیشتر حس کردم .
        مورد سوم :
        یک نقاشی کشیدم و از دیدنش حس خوبی داشتم . خودم که کِیف کردم . دنبال محل نصبِ تابلوام میگشتم یک بنده خدایی گفت : دیواردستشویی چطوره ؟ جای خوبی پیدا کردم نه ؟ نمی دانستم به زمین فرو روم یا برای گم و گور خود به آسمان پر بزنم .
        آچمزتر شدم .
        مورد چهارم :
        در بحبوحه ی درس خواندنهای سال تحصیلی بود . من هم غرقِ درس خواندن ومطالعه . یک نفر خیلی راحت ناباورانه به من خطاب کرد : خِنگی؟ نمی فهمی؟ که اینهمه وقت، صرفِ درس خواندن می کنی؟ جوابی ندادم . یعنی جوابی نداشتم که بدهم . فقط ازدرون بدجورشکستم و بدجورآن حال بی گناهم بد شد. مورد پنجم :
        سن زیادی نداشتم . یک شیء را که به نظرم قشنگ بود را با شوق وذوق به عزیزی خواستم نشان بدهم . درطول زمانی که صبر کردم تا که به محل شیء برسد ، عکس العملش را مرور میکردم ، که وقتی آمد اوهم مثل من در شگفت خواهد شد ؟ و خوشش خواهد آمد ؟ وقتی آمد و دید ، باخنده ی احمقانه ای گفت : چه زشته . فقط یادم است که مغزم یخ کرد .
        مورد ششم :
        در اتومبیل ام در افکار خودم غرق  بودم . خیابان شلوغ بود . وقتی  اتومبیل جلویی  جلوتر رفت من هم ناخودآگاه جلوتر رفتم . خیلی ذهنم مغشوش بود . برای همین متوجه راه عمود برمسیرِخودم نشدم .
        با عربده ای فحشی را شنیدم که هنوزهم پس از سالها توانِ بخشیدن و گذشت کردن از آنرا ندارم  . اینقدر شنیع بود که نگو. درخطا بودنِ حرکت من ، صحبتی نیست ، ولی ندانسته و بی اختیارانجام شد و دراین حدود 10ثانیه ، وقت او گرفته شد .
        واما آن فحش ، هیچوقت نمی توانم ببخشمش . جالبست که روزی بطور تصادفی همان ماشین را دیدم که کوچه ای را مسدود کرده بود که برود سیگار بخرد و در جواب اعتراض صفی از ماشینها فقط با همان عربده ای که انگار عادتش بود به تک تک رانندگان مُحِق ، فحشهای رکیک میداد .
        مورد هفتم :
        هرحرفی میزدم، مثل بومرنگ ولی برعکس گفته هایم ، به خودم برمیگشت . می دیدم که چگونه طرف، افکار دوست یا دوستانش را بعنوان عالمانی بی نقص ، بالا می آورد و من را به زیر سوال می‌بَرَد . دوستانی که مأخذشان نامشخص بود معلوم نبود که به چه چیزِ آنها مجذوب ومسخ شان شده . همه آنچه را که با نظر آنها مخالف بود را بدون لحظه ای درنگ ، رد میکرد وهمه را بجز آنها احمق فرض میکرد .  خودش هم که ازخود نظرمستقلی نداشت و فقط تبلیغ گرِ افکارِآنها بود .
        بد است آدمی که هیچ نظری ازخودش ندارد وهمه نظرهایش ، التقاطیست ازنظردیگران .
        آنهم چه دیگرانی .
        مورد هشتم :
        از هر دردی و بیماریی، پیش هرکسی صحبت کردم ، معجون شفابخشش را میدانست . فقط تعجبم اینست که چرا همه شان اینقدرمریض بودند . آنکه خود را متخصص پوست میدانست پوستی به هم ریخته داشت وآنکه صحبت از روان میکرد ، بعید میدانم که روانی نبود . و الی آخر...انگاربجز من همه دکتر بودند .
        مورد نهم :
        وقتی داشتم دلنوشته یا شعری را برای کسی که خودش خواسته بود  موردی را برایش بخوانم ، میخواندم دراوج عاشقانه هایم که مجنون وار با لیلیِ رؤیایی ام دست به گریبان بودم ، صدای شنونده ازحالم بیرونم آورد که : راستی ، فلانی پولی را که از تو قرض گرفته بود را برگرداند ؟
        برای لحظه ای به خود آمدم . آیا من داشتم گِل لگد میکردم ؟
        چشمانم را بستم و به نشان تأسف (البته برای خودم) تکانی به سرم دادم و آهی کشیدم .
        بارها با کف دست به صورتم زده ام که اگر خوابم ، خوابم بپرد .
        بارها قیافه ها در نظرم مسخ شده اند .
        ولی پس از مرورهمه آنچه را که مرا آچمزکردند . سکوت بهترین تجربه ام بود .
         
        هزاران مورد دیگر را خودتان میتوانید ادامه دهید .
        راستی اسم اینجورآدم ها چیست ؟ من نمی دانم ، ولی خیلی دوست دارم بدانم .
         
        بهمن بیدقی 99/2/24

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۰۱۲۱ در تاریخ پنجشنبه ۱۲ تير ۱۳۹۹ ۱۵:۵۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0