شنبه ۶ بهمن
اشعار دفتر شعرِ همه احساسات من شاعر ژيلا شجاعي (يلدا)
|
|
صداي تو د ر ياد ها تا ابد مي ماند
در خاطره ها نگاه مهربانت مي ماند
صداي تو كه غصه را از دلها م
|
|
|
|
|
از قطره هاي درخشان شبنم وجودم
همچون فصل بهار پر از كرش
|
|
|
|
|
درود
چند بيت زيباي آخر را استاد گرامي جناب آقاي ناصري پ
|
|
|
|
|
مي نشيند صبحدم، شبنم زيبا
بر برگ هاي سبز گلپونه ها
نسيم خوش مهرباني
مي گذرد از ميان شاخسارها
مي
|
|
|
|
|
وقت سحرگاه، بهترين وقت دعا
موقع ي اجابتش وقت ربنا
وقت افطار همه سيرند از گرسنگي
در پي آب نيستند
|
|
|
|
|
با خدا همنشين گشته روحم
از سحر تا افطار غرق دعام اينچنين
سخن مي گويم با خدا سر سجاده ام
به قرآ
|
|
|
|
|
من دوست مي دارم آفتاب را
گرمم مي كند در روزهاي سرد پاييزي
ماه را
نور مي پاشد در شبهاي تاريكي
دشت
|
|
|
|
|
چهره آدمها هست رنگارنگ
كبود و سرخ و سياه
زرد و سفيد و ا
|
|
|
|
|
مي گذرد اكنون روزها
مثل گودالي ام در آب
گشته ام زنداني انزوا
گويي رفته ام در خواب
نيست مهرباني
|
|
|
|
|
امشب شب ميلاد است
مولودي خجسته در راه است
مهر او، مهر ي
|
|
|
|
|
مي بينم حضور سبزت را
در عطر گل هاي باغ
حس مي كنم گرمايت را
در تابش آفتاب داغ
مي نشينم زي
|
|
|
|
|
بر روي آيينه زلال رودخانه
بازي مي كردند سنگ ريزه ها
آنقدر كم آب بود رودخانه
كه پاي مي گذاشت
|
|
|
|
|
در سينه چاك آسمان
گل سينه ستاره آويخته
قرص ماه مهتابي �
|
|
|
|
|
بر برگهاي تقويمم
غم فراقت نشسته
مي رود لحظه هايم با غم
با عقربه هاي سياه و خسته
هر لحظ
|
|
|
|
|
در ظلمت ممتد سياهي
مردي از تبار نور آمد
عطر گل محمدي
ا
|
|
|
|
|
بر قعر اقيانوسهابر پهناي زمينها
بر نگاه پر تلاطم درياه
|
|
|
|
|
جز گلهاي خاطراتت، در باغچه يادم نيست
جز عشقت، يادبودي در خاطرم نيست
شوره زار ديدگانم، عكس رخ م
|
|
|
|
|
به بخشندگي چشمان خورشيد
كه مي درخشد بي منت
به روح بلند و گواراي باران
كه مي بارد بي منت
|
|
|
|
|
می بارد امشب چشم من
رخت سیاه است بر تن من
اشکی که امشب �
|
|
|
|
|
ظلماتي است شب زندگيم
بي فروغ چشمانت
كويري است تنم
بي حضور مهربانت
تنم شكوفه باران
از
|
|
|
|
|
ابرهايي از سخاوت
هست در آسمان نگاهت
همه پندهايت شيرين است
هر كدام نشاني از
|
|
|
|
|
مژده دهيد بر عالميان
دميد نور اميدش
همچون سخاوت بهار
|
|
|
|
|
هر شب چشمانش نور باران می کرد
شبهای وحشت زده را تیر باران میکرد
انبان به دوش راهی بود شبها
|
|
|
|
|
مي بازد رنگ
گلهاي كاغذي احساسم
مچاله مي شود
هنگام باران اشكهايم
در غروب غمبار غمهايم
|
|
|
|
|
فروغ چشمانت ميخانه اي
ساغر لبهايت مي جانانه اي
دست در
|
|
|
|
|
اشك مي چكد از دامنم
از دوري نگار
شمع نيمه سوخته ام
در د
|
|
|
|
|
طفلي نوپا هستم در وادي هنرمندي
بي پدر گشته ام و مي گردم
|
|
|
|
|
با چراغ سبز حركت مي كنند ماشينها
مثل جت مي گذرند بوق مي زنند آنها
خدا خدا مي كند كودك سر راهها
|
|
|
|
|
او نيز مرا دوست مي داشت
در باغ دبستان بر لبانم گل مي كاشت
مثل پروانه دورم مي گشت انگار
شمعي
|
|
|
|
|
به شكرانه ي اين نعمت ها
مي پرستم خدايم را
تندرستي و آرا
|
|
|
|
|
اشك از كوه چشمانم سالهاست جاري گشته
چشمه آه و فغانم لب
|
|
|
|
|
ز رخ زيبايت مادر، بهتر جايي نديدم
در آن قلب پر مهرت به �
|
|
|
|
|
جبرئيل امين پيغام آورد
بركت و رحمت بر زمين آورد
داد اي
|
|
|
|
|
تولد دخت پَيَمبَر فاطمه زهرا است
بي بي دو عالم صديقه زهرا است
گلي از گلهاي باغ بهشت است او
|
|
|
|
|
دختري است از جنس آفتاب
چهره او مثال مهتاب
خواهر بودن هست برازنده اش
نام پر مهر مادر زيبنده
|
|
|
|
|
خدايم هست بي منت نعمتت
پروردگارا پاياني ندارد لطف و كر
|
|
|
|
|
هست در ظاهر، چهره ات مهربان
قلبي از سنگ در سينه داري
ب
|
|
|
|
|
ابرك سپيد نشسته در آسمان
براي تو بهانه اي است باز بهاران
پس اشك بريز و ببار باران
تا پر شك
|
|
|
|
|
تقديم به دل مهربان مدير و دوستان و عزيزان سايت
ترنم خوش دوستي
نسيم خوش د
|
|
|
|
|
دلم مي خواد بهار كه مي ياد
باد و بارون تو سبزه زار مي ياد
ستاره توي آسمون چشمك زنون
كنار ما
|
|
|
|
|
كاش هنوز دخترك هفت ساله بودم
تو ايوون خونمون مشغول ليله بازي بودم
كاش غم من خاله بازي با دختر
|
|
|
|
|
اين روزا شادي رفته از خونمون
غم و ماتم نشسته تو دلامون
|
|
|
|
|
اشكي پاييزي از چشمانم چكيد
مرغ خنده از لبانم پر كشيد
بهار مي آيد و شاد نيست دلم
رخت سياه پو
|
|
|
|
|
به گوش مي رسد قدمهاي بهار
مي شود باز بلبل بي صبر و قرار
مي رسد قناري زود به باغ
مژده مي
|
|
|
|
|
تو فصل گل و صنوبرِ، پايكوبي چلچله ها
رو شاخه ي درختها ،
|
|
|
|
|
موهاي بافته شده سياه شب را
نسيم خنكي كرده پريشان
صورت مهتابي آن شب را
پر ز طراوت كرده بوسة
|
|
|
|
|
فصل بهار نزدیکه
عروسی گل و باغچه
هزار هزار تا غنچه
باغ
|
|
|
|
|
گلدان لبخند را بايد كه آبياري كرد
با خنده بر مردم دنيا
|
|
|
|
|
مثل هر سال مي شه آغاز
بازم جشن عاطفه باز
تو دلامون، فر
|
|
|
|
|
نشسته در انتظار است
چشم خاك آلود كوچه باغ انتظار
به گو
|
|
|
|
|
باز شراب خنده رو لبات نشسته
مستم از اين شراب كه رو لبات نشسته
باز شده چشات پر از برق و شراره
|
|
|
|
|
در ميان دعاهاي آدميان
من دعاي كودكي بودم
از همه كوچك تر و پاك تر
از همه دعاها خالص تر بودم
|
|
|
|
|
خشكيده چشمه اشك شوق، بر چشمانم
يخ زده گلهاي خنده، در سرزمين قطبي لبانم
فصل سوز و سرما و يخ زده
|
|
|
|
|
با چشمك زدنهاي ستاره ها
بيدار است ماه، شبها
نسيم، مي وزد صبح ها
مي درخشد، آفتا
|
|
|
|
|
سرشار از رويا گشته دنيا
حرفي دارد آسمان زيبا
با نو عروسي سپيد پوش
مي فرستد پيغامش را به گوش
|
|
|
|
|
پر از بوي رسيدنم
پر از پَر پرنده
پر از شوق پرواز
پر از اميد ديدار
ابري شده هواي من
|
|
|
|
|
چشم پر اميد باغبان پير
دم صبح بيدار مي كند اهالي پارك را
پر از طراوت گشته پارك
مي سازد روشن
|
|
|
|
|
گاه سكوت مي گيرد ، جاي آواز پرنده اي
يا مي خشكد از ريشه ، درخت و سبزه اي
مي شود تهي از
|
|
|
|
|
نان خشكي هم نبود
تر كند با اشك چشمانش
فصل سرما بود
كن
|
|
|
|
|
مرا بسته اند به زنجير انزوا
چيست آخرش، مرگ است و فنا
نه مي ماند نامي و نه اثري از من و ما
|
|
|
|
|
هواي شعري در سر من نيست
حرفي از شادي بر لب من نيست
در صدايم جز آه، زمزمه اي نيست
در درونم ش
|
|
|
|
|
پر شده از آمال هاي من
كتاب آرزوهاي من
از روياهاي ناگفتني
از آرزوهاي خواستني
هر ورق لبريز
|
|
|
|
|
اشك پيوسته روان است
در نگاه غم زده ي ديدگانم
نه در قلبم آهنگ و نه موج و صدائي است
گشته زر
|
|
|
|
|
نيست چيزي در شب تارم
جز خنده شمع و اشك چشمانم
در قاب زيبايي رخ بي مثال يارم
شده شيدا، ديده
|
|
|
|
|
خوش تر از ستاره مي پاشد نور، چشمهاي نگار
از نور مهتاب ن
|
|
|
|
|
مي رسد از راه باز زمستان
شب يلدايي دگر همراه با آن
خاطرات شبهاي يلدا گفتني است
بين ايران
|
|
|
|
|
من چه بي جانم
همش تب دارم
تا كه تو باشي
من دوا دارم
من چه بيمارم
همش درد دارم
تا ك
|
|
|
|
|
هست زنجير وفاداريت بر گردنم
ساقه محبتهاي دستانت بر دس
|
|
|
|
|
به صد عاشقي دل باختم و باز تنها آمدم
به ريسمان غم و تنهايي گرفتار آمدم
در اين جاده بي راهه بدو
|
|
|
|
|
هر نگاهي خيره به راه مانده
به اميد به معشوق رسيدن
در جاده به انتظار نشسته چشمانمان
شوق رس
|
|
|
|
|
ساحلي است سمت درياي دوستي
آكنده از ماسه هاي مهرباني
خورشيد الفت با گرماي دلپذيري
مي بخشد گر
|
|
|
|
|
شده ام در دالان حسرت زنداني
شكنجه مي دهد مرا زندان بان تنهايي
اشك مي ريزد از چشمان من
پر
|
|
|
|
|
اين نيست رسم عاشقي اي يار
ما را عاشق كني و نيايي سر قرار
اگر باشي هم پيمان با من زار
شوي م
|
|
|
|
|
اين همه عاشق بودن رو چه كنم
اين همه عاشقتم چكار كنم
اين همه عشق و عاشقي رو من
چطوري بدونه ت
|
|
|
|
|
مي بينم قطرات اشك را
در چشمان كودكي گرسنه
حس مي كنم درد پاي پيرمرد عصا كشي را
در كوچه هاي ت
|
|
|
|
|
در فنجان چايش هم مي بيند عكس رخ نگار را
طلاتم امواج احساسش غرق مي كند هر حسرتي را
مي شكافد روز
|
|
|
مجموع ۱۱۱ پست فعال در ۲ صفحه |