به گوش مي رسد قدمهاي بهار
مي شود باز بلبل بي صبر و قرار
مي رسد قناري زود به باغ
مژده مي دهد باز به زاغ
مي شود پر آب باز آبشارها
آواز بلبلان بر روي شاخسارها
مي خندد غنچه بر رخ سبزه ها
مي شود پر طراوت از اين خنده ها
غنچه شكوفا از طراوت بسيار
باغ مي خندد باز به رخ روزگار
كودكان شاد شده اند با رخت هاي نو
باز به پا كرده اند كفش هاي نو
بر سر سفره هاي هفتسيني كه هست به پا
شمع ها هستند بر روي شمعدوني ها
تنگ هاي ماهي از جنس بلور
در كنار سبزه هاي جور و واجور
گاه سياه چرده اي مي گذرد از خيابان
همه ديده ها خيره مي شود باز به آن
مي خواند او آوازي از باران
با دايره اي كه مي سازد ساز با آن
طفلي فرياد مي زند واي بچه ها حاجي فيروز
يكي مي گويد پس كو؟ كجاست؟؟ عمو نوروز!
چشمها خيره از زرق و برق مغازه ها
مي شود بساط ها پهن كنار پياده روها
در شهر اين روزها غوغايي است
جشن بهار و نوروز ديگري است
آشتي بهار است با سبزه زار
باز جشن مي گيرد روزگار