سه شنبه ۴ دی
اشعار دفتر شعرِ حس غريب شاعر ژيلا شجاعي (يلدا)
|
|
فصل هزار رنگ پاييز است
شاخه درختان با تند باد در ستيز ا
|
|
|
|
|
حكايت حق است عليه باطل
كبوتران سپيد بال در مقابل لاشخ
|
|
|
|
|
پر ز شكوفه، گلستان معرفت شده
ز مهر يزدان پاك، پر ثمر شده
گشته سبز نهال ها در باغ علم و معرفت
|
|
|
|
|
دير زماني است كه غم جاي داده
كنار ساحل چشمها، اشك و غم ر
|
|
|
|
|
بركه پر آب، از باران پاييزي مي شود
لب تشنه علفزار، دوباره سيراب مي شود
بيدار مي شود گويي جهان از
|
|
|
|
|
بايد كه ربود از دلها غم را
ميهمان نمود شادي را
گل دوس
|
|
|
|
|
بر چين ابروان آسمان خدا دست كشيده
غروبي زيبا در چشم آفتاب نمايان شده
آواز دل انگيز باد در علفزا
|
|
|
|
|
بر درخت سبز نگاهت شاخه هاي مهرباني
در عمق لبانت آواي مهر انگيز همزباني
تك درخت تنومند شانه هايت
|
|
|
|
|
كز كرده سايه غم بر گوشه ابروانم
شاخه خشك گريه ، كور كرده ديدگانم
مژه بر هم نمي زنم و از زنده ماندن
|
|
|
|
|
خواب مي آيد به چشمها
خورشيد مي رود پشت كوهها
مي پيچد در هوا عطر شب بوها
ماه مي رسد به جاده ابريشم
|
|
|
|
|
همچنان كه باد مي نوازد شاخه درختان را
خورشيد گلگون مي كند چهره گلها را
دريا نفسي تازه مي سازد آب
|
|
|
|
|
بر درخت تنومند صبوري تكيه داده ام
از ميوه باغ اميد، شهد شيريني به همراه دارم
بر ساحل اشتياق قدم م
|
|
|
|
|
بايد به خوبي ها انديشيد
تا به بهترينها رسيد
مثبت بايد بود
از منفي ها دور شد
ذهن را جلا داد
تفكر
|
|
|
|
|
نديده بودم امير مومنان را
شنيده بودم وصف او را
هر كه از مرام و دليريش مي گفت
از مهر و وفا و دوستي
|
|
|
|
|
مي بارد باران اشك، از ديده ها
هواي دلها ابري است
ابر غم، سياه است و غم بار
چهره آدمها پژمرده و ز
|
|
|
|
|
اشك چشمهايم خواهد شست، غمهايم را
چون باراني كه مي شويد از تن چمنزار غبار را
در نگاهم رنگهاي
|
|
|