نشسته در انتظار است
چشم خاك آلود كوچه باغ انتظار
به گوش مي رسد همهمه عابران
در كوچه باغ انتظار
مردي سالخورده و رنجور با اعصايي در دست
مي گذرد از كوچه باغ انتظار
عاشقي دل شكسته و خسته
در انتظار، تكيه به ديوار
در كوچه باغ انتظار
با چشمهاي اشكبار، كودكي
رو به روي درب بيقرار
عطر چادر مادرش پيچيده
در كوچه باغ انتظار
مرد تنها در گوشه كوچه باغ
دود كرده سيگاري
ته سيگارش افتاده
بر تن خاك گرفته كوچه باغ انتظار
مي كشد گاريچي گاريش را به سوي كوچه باغ
لحظه اي بعد رد پاي گاريش
در كوچه باغ انتظار
هو هو كنان رد مي شود درويش پير
صداي ياحق گفتنش
پر مي شود در كوچه باغ انتظار
جلوي خانه ها نانهاي خشك تلنبار
كودكي يتيم ، گرسنه و بيقرار
سرگردان در كوچه باغ انتظار
در اتاق كهنه اجاره اي
پشت پرچين رنگ و سو رفته باغ
پيرزن با چادر سفيد سر سجاده نماز
چشمان غم آلودش خيره به كوچه باغ انتظار
همدم تنهايي هاي كوچه باغ انتظار
ديوار شكسته پشت باغ
جوي كم آب كنار باغ
خواب خشكسالي را مي بيند در خواب