پنجشنبه ۴ بهمن
اشعار دفتر شعرِ حسرت پرواز شاعر محسن نصيري(هامون)
|
|
شب هاي بي قراري دارم ز تو نشانه
روزي روم به پرواز از چنگ آشيانه
|
|
|
|
|
ميان آتش شعر و ترانه
دلي دارم پر از جور زمانه
|
|
|
|
|
در دام قفس ها و خيالات پريدن
عمريست نشستيم به اميد رسيدن
|
|
|
|
|
بر آنم من كه دل از خود بريدن
رهايي باشد و بر خود رسيدن
|
|
|
|
|
در دام خيس عشقت در زير چتر باران
مستانه مي سرودم شعري براي ياران
|
|
|
|
|
تا كه افتاده غمت در دامنم
آنكه هجرت كار او باشد منم
|
|
|
|
|
در غم شب نبود هيچ اميد سحرم
سوي آرامش جان،هيچ نيفتد نظرم
|
|
|
|
|
در غم سرد شب شهر خيال
آتشي از شعر ،برپا كرده ام
|
|
|
|
|
فصل خزان مي رسد موسم باران سلام
شاه طلا پوش دهر،جام جهانت به كام
|
|
|
|
|
دوش به مستي شدم در گذر مي فروش
جام دگر داد و گفت جامه ي غم را مپوش
|
|
|
|
|
يك شب ز غم چشم تو شد قصه اي آغاز
پر مي زدي و در دل ما حسرت پرواز
|
|
|
|
|
از تب عشق تو صد شعله به جان مي آيد
و ز سوز سخنم از تو نشان مي آيد
|
|
|
|
|
ديشب چه خوشم مي گفت زآن دم كه نگار آيد
اين مژده ز باد صبح شايد كه به كار آيد
|
|
|
|
|
گفتم كه ز عشق تو در ما چه اثر باشد
تا دولت شب هايم بي روي سحر باشد
|
|
|
|
|
مرغي زغم خويش رها شد به شهامت
در كوچه ي مي خانه بزد سر به اقامت
|
|
|
|
|
خرم آن راه كه در سوي خدا خواهد رفت
دولتم را خبرم نيست،چها خواهد رفت
|
|
|
|
|
سرنوشتم ز ازل از غم و ميخانه نوشت
با مي ناب بنا كرد مرا خشت به خشت
|
|
|
|
|
در كنارت هرگز،هوس بستان نيست
با تو بودن چون گل،مشكلي آسان نيست
|
|
|
|
|
گفته ام در مستي،كار دل بر كام است
در برونش ديدم،كين همه
|
|
|
|
|
روي آرامش نمي آيد به خواب
بر من ديوانه ي مست خراب
|
|
|
|
|
قصه ي شب هاي بي پايان من
وسعتي دارد به پهناي سراب
|
|
|
|
|
به شمعي دل سپردم تا سحرگاه
و او در آتش دل در زبانه
|
|
|