جمعه ۲ آذر
اشعار دفتر شعرِ کینه وعشق شاعر هادی خدایی(زمین)
|
|
دلتنگیت
سحرخیزتراز من است
|
|
|
|
|
ودستان سرد ما دیگر
از جیب هایمان خارج نشد
|
|
|
|
|
مرگ
چهره از نقاب برکشیده بود
|
|
|
|
|
وقتی
به سمت متروک ترین وجه حافظه ام گام برداشتی
حافظه ام کم رنگ شد
|
|
|
|
|
از تابستان
فقط جرعه ای آب خنک
در ته لیوان باقیست
|
|
|
|
|
هیچ جنبشی
جز اشکهای که ترکش آخرین حرکت بودند
درکارنبود
|
|
|
|
|
چشمان تورا نباید اتلاف کرد
چشمان تو
منجی دنیایی از کسوفی ابدی هستند.
|
|
|
|
|
سرش را بر روی مهتاب نهاده
و تمام شب را
خواب دیده بود
|
|
|
|
|
دعاهایش در هوا راکد مانده اند
وکپک زده اند
|
|
|
|
|
بنشسته تنها در مسیل سیلاب خشمناک شب بی تلالو رفته در نسیان آفتاب سالهاست، مردی آهنین ارا
|
|
|
|
|
چه لمیده ای
بردیوار یسارم
غمزده،
زانوی بی کسی بر آغوش
|
|
|
|
|
مرا برهنه رها کن به میان اقیانوس بیکران اشک من از مرگی چنین نمی هراسم .................
|
|
|
|
|
صحنه ی اول: با همان نگاه اول عاشقت میگردم عاشق حرکات بی عیب ونقصت تونقشت را خوب بازی میکنی
|
|
|
|
|
زیباترین تماشا تماشای رویای توست آنگاه که شب ازپشت کوههای مهربانی میآید وگستره وسیع سکو
|
|
|
|
|
لای در حافظه ماندست انگشت خاطره ات برگرد وادامه ات را نیز ببر لطفی کن در را هم ببند س
|
|
|
|
|
دلم را به آنجا بردم ونمیدانم آن چیز چسبناک از کجا آمد وندانستم که چه شد ولی به آنجا چسبید
|
|
|