سه شنبه ۱۵ آبان
اشعار دفتر شعرِ تبسم مرد باران شاعر محمد
|
|
اگه دستات می لرزن به دستای من عادت کن
اگه پاهات کم جونن رو پاهام استراحت کن
|
|
|
|
|
هرچیزی راکه ارزش داشت پنهان کن
حقیقت را... محبت را... صداقت را... وعشقت را.
که این دنیای آزادیست
.
|
|
|
|
|
نسل روباه که دزدید پنیر زاغک...من ندیدم بدن گاو و خر باربر و مرغ و وحوش عریانی...کمتر از حیوانی؟!...
|
|
|
|
|
پرده انداز که بی پرده نظر اندازیم
|
|
|
|
|
ورق بزن هق هقمو... بگیر عزامو پنهونی
|
|
|
|
|
بمون تنهام نذار اینجا غریبم همش درگیر این حس عجیب
|
|
|
|
|
توروخدا بحرف من گوش کن***بگیرم و تنگ درآغوش کن
خسته دلم بیا امونم بده***چیزی نشد!فقط زمون
|
|
|
|
|
یادته قول داده بودی که کنارمن می مونی یادته چقدرباتکرار گفتی مرد آسمونی یادته اون پیره
|
|
|
|
|
زیررقص نورماه ازگریه میسوزد دلم مجرمم ،میدانم ازتقصیر وازآب وگلم محرمی رادرحریم
|
|
|