شنبه ۳ آذر
اشعار دفتر شعرِ مجموعه اشعار ناب شاعر منوچهر فتیان پور (راد)
|
|
میان شب های همیشه پائیز
عشق و زیبایی است
سلامت را بشنفتم
|
|
|
|
|
بنگر ای چشم و زبان دل اگر یاری هر جاهل بی کس نبود
زیر پای حسد و کینه ی زخم و زبان شکوه پر نحس نب
|
|
|
|
|
کمی صبر کن
بگذار نگاهت را دنبال کنم
با مهری که به دلم انداختی
|
|
|
|
|
هرکس به نگاه سر زخمی زد
نادیده گرفت چرا فک می زد
چون کارد به استخوان سر که رسید
با تندی سرو صدا
|
|
|
|
|
گر نیاز هست ببینی حس مرا سد راهت بشوم
سرکشم از سر دیوار عطر خوش مشامت بشوم
چشم درچشم تو مست
|
|
|
|
|
داشتم می رفتم پنج انگشت دنبالم نکرد
هریک چشم براه نیم بندی نگاهم نکرد
زخم دل بشنیدن از نا بس
|
|
|
|
|
نیمه عصر هم حرف زد هم نوشت
ز ند گی ساعت زمان ندارد
آسمان با خبر شد ماتم گرفت
|
|
|
|
|
کاسه ی صبر
سر آمد
همه از میراث زین تقدیر
وابسته به نهر ( نیل وفرات)
ببستن شدند تماشاگر
|
|
|
|
|
گفتم
باتو نیستم
این همه بدو بی راه نگو
چشم دل را تیغ نزن
گربرق خوابت پرید
ارزش ماست مالی ن
|
|
|
|
|
دور هستی
لذتی درخانه نیست
|
|
|
|
|
من از راه نزدیک
نقشه نبودنت را
کنار گرمی مردمک چشمم
دیدم
آسمان زیر چترم جا نداد
|
|
|
|
|
تازه وارد
با چشمان بسته قضاوت نکن
روزهای سختی پشت سر گذاشتیم
روزهای سختی پیش رو خواهیم گذا
|
|
|
|
|
بخدا آتیش می گیرم که تو بی سرپناهی
غم دل به من بگفتی
|
|
|
|
|
وقتی من پشت این دیوار مرز
گریه می کردم
فرمانده فریادم برس
دل که دلتنگ مانده در عهد صلح
|
|
|
|
|
ازواژه بی واژه ها شب نشد، سیرشدم
صحبت از گل نازکتر نگفتم پیر شدم
این دلم پیچ می خورد تا بانک سح
|
|
|
|
|
"برگ بو"
من با قلبی به سپیدی پگاه
بین درخت پُر طوفان و بلا
بعد از آن حادثه ی دوش تلخ مهر
به
|
|
|
|
|
این همه تار برسقف دها نم مپوشان
فرصتی خواهی یافت
|
|
|
|
|
تافکر بد
در ذهنت جاری است
هرشبت با کابوس خواهد گذشت
|
|
|
|
|
دل تنگ بودن ،نشان خنجریست
که بر چشم دل وارد شده
|
|
|
|
|
من که می دانم شبی عمرم
سهل آسان به پایان می رسد
بی تو ،ای مهتاب من، سرم
در رخت و خواب جا می ک
|
|
|
|
|
1- ویروس لعنتی
با تنگی نفس وتب
می کشد مردمِ ،نکبتی
|
|
|
|
|
آمدی نیمه شب یادم کنی من بیدارم هنوز
ذکریارب یارب نیمه شب می آرم هنوز
از صراط المستقیم عشق دور نی
|
|
|
|
|
ذهنت (1)
درنگاهت خواندم
آنچه درذهنت گذشت!
غافل ازاین که
آ
|
|
|
|
|
مار
***
مار افعی آمدَ خیز کرد
درشهرما
|
|
|
|
|
دراین شهر انگار همه کوچ کردند نفسها درحلق وگلو خفه کردند
|
|
|
|
|
"دنیا" درست
درحقم حکم نکرد
نقضی نبود
که همه چیز را اعدا نکرد
خسته ام
زین فاصله
نقطه ی من را
|
|
|
|
|
کاش می شد چون فرهادکوه کن عشق را
بردل سنگ می نوشت
شیرینی عشق رابا یاد فرهاد آغاز کرد
کاش م
|
|
|
|
|
دوش شیرین زیر لب گفت!
گر چه من تنهایم ،یک قصه برای سخن گو!
تا بوسه مرا تشنه ،لب شیرین
|
|
|
|
|
سوختم
چون باتوزندگی رادوختم ، نامهربانی راباتوآموختم
|
|
|