------------((( داس )))-----------
باز هم فصل درو ، گندم ، اسیر داس شد
ملتی ، هالو صفت ، در بند ، یک احساس شد
هرکسی از ره رسید ، بر مسند قاضی نشست
تا خبر ، در جمع شیران وطن ، حساس شد
جملگی در فکر قفل ، کس را نبود یاد کلید
تیغ داس گشته فراموش ، تا خلیل ،نسناس شد
شوق پیروزی خان ، عقل از سر رعیت ربود
تا که خوف ،کاسه لیسان، بر زبان ، وسواس شد
حافظان مُلک ،و این زاکرس نشینان غیور ،
از چه رو در بند ، هفت و چار ،منچ و تاس شد
زرد کوه را زرد کردند ، چون بلوطان هیمه شد
چوب تر ، چونکه بریختند ، دود بچشم ناس شد
مصلحت چون ،که اسیر کوره های سرد شد
بهر گرما ، لشکری اماده از حماس شد
درد ما از حمله گرگان و کفتاران ، که نیست
درد ما از چوب دسته، تبر ، و داس شد
صفت گرگان و کفتاران ، زدن بر گله هاست
گله را خوف و غم ، چوب ، شبان و عاس شد
خوف این ملت ز زخم خنجر اغیار نیست
وحشت ما خوردن نیش پشه،و ساس شد
ای سیاوش سالهاست ، این باغ را آفت زده
سالهاست هرزه علف ، در چشم چون ریواس شد
زخم دشمن ، هر چه سخت تر ، طاقت ما بیشتر
چون خورد زخم زبان ، هر ترمه ایی کرباس شد
SIAسیاوشVSH
1400/3/28
به شعر ناب خوش برگشتید
سروده زیبا و مبین مشکلات جامعه ای را هدیه آوردید
موفق باشید