تجلیل می شود...!
از مردگانی که در بستر این خاک آرام خفته اند...
اینان ! همان انسان هائی هستند ؛
که روزگاری در تلاطم زمان دست و پا می زدند
و هیاهوئی بس شگرف به راه می انداختند....
برای چه....؟!
برای اندکی بیشتر دست یافتن و زیستن.....!
اینک...!
آنان را چه شده ؟
که اینگونه صامت و بی صدا ؛
از ثروت و تجملات دنیوی کنار کشیده اند...!؟
و از دیدگان آسمان پنهان گردیده اند...
انگار تالاب زمین اجساد فرسوده شان را بلعیده است...!
مدال قصاص را به ارواحی اهدا خواهند نمود ؛
که پلهای صراط را پشت سر خویش ویران کرده اند....
و با کبیره های معروف دست و پنجه نرم نموده اند....!
تندیس سنگی را به پاسداشت تجلیل ؛
به مردگان کوتاه دست از دنیای نافرجام
اهدائ ابدی خواهند نمود....!
دستشان کوتاه شده ازین دنیای نامراد
گویا پا پس می کشند....
و همان بهتر که نیستند ؛
تا ببینند آنچه را که نباید ببینند....!
آنان چگونه اند... ؟!
که رجعتی برایشان نیست
تا هنگام نفخه ی صور اسرافیل....!
خوابگاهشان گاه چونان پر قوئی نرم و لطیف
و گاه دیگر آهن گداخته که می سوزاند تمام بند بند
وجود را....!؟
مرگ چه می خواهد که برگ ریزان خزان می گردد
عمر بی حاصلی را....!
شاید ! این آخرین راه فرار از قفس تنگ جسم
می باشد در دنیای دنی ظلمانی مسحور....!
آه....!
چه زیبا می شود رها شدن در عالمی
تنها خفتن در گور تنگ خود تا سر حد خرد شدن
استخوانهای جسم و عاشقی کردن با خاک متعفن
از موجودات گرسنه برهوت برزخی....!
باید عفو نمود خود را و هر آنچه که می آزارد
نامه ی سیاه شده را در تباهی عمر بر باد رفته....!
پ.ن
( یرفع الله الذین آمنوا منکم والذین اوتوالعلم درجات )
...................
" رنگ سبزینه ز صفرا شده هم پایه ی مرگ
شاخه شاخه زده بر مویرگ و ریشه ی برگ
کسل و مضطرب از عمق بهانه به خروش
این بنای تن ویران شده چون خفته به ارگ "
افروز ابراهیمی _ افرا
بهار ۱۴۰۰