غزل عشق پرستی
.
از همان روز که تو را تنها با گلها دیده ام
آتشی در روی تو پنهان و پیدا دیده ام
.
چهره ات چون آیینه سیمین و تابان می رسید
من خودم را با تو دیدم؟ یا خودم را دیده ام؟
.
برگ گُل را آن پری آرام نوازش ها کرد
ناگهان گم کردنت را در همانجا دیده ام!
.
آری آن رُخسارِ زیبایش چُنان گلچهره بود
محو در گلها خودم را گیج و شیدا دیده ام
.
قلب حکم عاشقی داد! پایِ لرزان! راهِ تو!
جان را در آغوشِ تو امروز و فردا دیده ام
.
نقشی از من آشکار در چشمِ امواجِ بلور
آشنا تر از خودم ، جانان را آشنا دیده ام!
.
ای که از من آشِنا تر! ای که عشق است نام تو!
من در آن آغوشِ تو خود را رها دیده ام
.
عشق ، تنها بستن دل بر کمند یار نیست!
صد جهان! در جانِ جانان پر معنا دیده ام
.
جز تو را در این جهان ، دیگر نمیشْناسد دلم
دل تو را از هست و نیست ، فرمود جدا دیده ام
.
گفته اند احسنت به ایزد! کین جمالش آفرید
عشق پرستان گفته اند ، او را خدا دیده ام :)
ابوالفضل احمدی ، اردیبهشت 1400 خورشیدی
روز معلّم را به بزرگ معلّم های دوست داشتنی خودم
و
همه انسان هایی که از آنها اندک چیزی یاد گرفتم
به خصوص بزرگان و دوستان اهل شعر و ادب
با آرزوی تندرستی و شادمانی
تبریک میگویم🌿
درودی دوباره ابوالفضل عزیز.
در پاسخ به دیدگاه نقدت:
غزلت سرشار از آرایههای ادبی زیبا و دلنشین است؛ همراه با تصویرآفرینیهای ناب.
فقط اندکی پریشانی وزنی در شعرت موّاج است که با استفاده از احساسِ نهفته در دلِ شعرت و نیز واژگانِ زیبا؛ تشبیهات بدیع و آرایههای ادبی جاری در کلامِ خودت، آن را به شکل زیر بازنویسی نموده، تقدیم به احساس زلالت مینمایم:
وزن غزل:
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن:
از هماندم که، تو را در دشتِ گلها دیدهام
آتشی در روی تو پنهان و پیدا دیده ام
(میتواند اشارهگونه و یا تشبیه روی معشوق به گل آتشی باشد.)
چهره ات چون آینه سیمین و تابان مینمود
من خودم را با تو دیدم؟ یا خودم را دیدهام؟
برگ گُل را در گلستانی نوازش کردی و
ناگهان، گم کردنت را در همانجا دیدهام!
بسکه آن رُخسارِ زیبایت چُنان گل مینمود
محو در گلها خودم را گیج و شیدا دیدهام
قلب حکم عاشقی داد! پایِ لرزان! راهِ تو!
جان در آغوشت مدام امروز و فردا دیدهام
نقشی از من، آشکارا شد، در امواجِ بلور
آشنایم بودی و، این را هویدا دیدهام
ای که از من، آشِناتر با دلم هستی مدام
خویش را در دشتِ آغوشت سراپا دیدهام
عشق، تنها بستنِ دل بر کمند یار نیست!
صد جهان در جانِ جانان غرقِ معنا دیدهام
جز تو را در این جهان دیگر نمیخواهد دلم
گفته قلبم که: تو را دلخواهِ زیبا دیدهام
صد هزار احسنت، حق را که، جمالت، آفرید
در تو حق را با نهانِ خویش، حقّا دیدهام
شاعرانههایت ماندگار!