دلم تنگه
دلم تنگه
چرا این نگاهها به ایده هایم ،
پُر از اَنگه ؟
چرا پای همه حق گویی ها
تا به این حد، لَنگه ؟
چرا مغزها همه خواب آلوده
همه منگه ؟
نکنه ناشی ز مصرف مواد ،
دُز بالا ز بنگه ؟
چقدر بازارِ حرفهای مفت ، گرم شده
بگذار درمقابلش ، یک پنکه
چقدر آسوده بدنبالِ خودیم
نمی بینیم چقدر، وقت تنگه ؟
هرکجا مینگرم
یا دعوا ، یا خصومت یا که جنگه
پس آنهمه ،
صلح هایی که قرار بود بیاید چه شده
چرا بازمستعمره ، بی عدالتی
بازهم کشورها ، به اسارتهای خونین چنگه ؟
چرا موسیقیِ چنگ ز رونق افتاده
چنگ واقعی ، درواقع ، موسیقیِ چنگه
همه بی رنگی ها ، دگر پُر تزویرست
آنهمه مینیاتور، آنهمه ظرافت و لطافت و،
ضمانتِ روح چه شد ؟
این چگونه شیوه ی مسخره ای ست ،
تابلوهای مدرن را ، یقین میگویم
شاهدِ پاشیدنِ سطل سطل رنگه
دگر اعصابها ، همه خُرد شده
همه جا حتی ، به دهلیزهای مغزها ،
صدای زنگه
همه دلها دگر بی رحم شده
چقدر سنگه
حتی آن جوانی که، ظاهراً شوخ وشنگه
اوهم دلش سنگه
زبانش پُر از انگه
مغز اوهم ، منگه
با تمامِ دنیا ، سرِ جنگه
همه از عشقی عقیم
به گداییِ محبت
منتظرِگشته بیاید ،
دشمنی دوست نما ، یک مصیبت ،
منتظر برای تنها ، یه زنگه
شاید اوهم دلش ازجای دگر پُرگشته
شاید اوهم دلش تنگه
اگر او دلش ، دریایی نیست ،
لااقل ، درقد و قواره ی یه برکه
یا که دریاچه ی مذهبیِ هند ، گَنگه
نگرانم !
چرا یکریز جوونهای ما
بسویی میروند که بعضاً ، پُر از ننگه
نمیخوام ، تا دوباره بشنوم
گریه های کودکانه ی جوونها را من
گریه هایی که ، پُر از وَنگه
آن نگاههایی که برحق ، دگر خیره نشد
به دارهای مکافات ، چون آونگه
ببین قومِ آدمیزاد
چقدر ازمصیبتِ خودش به خود ، کسرآورْد
تا به این حد که دگر، یاریِ فرشتگان لازم شد
اگر یک گروه نشد ،
شاید دل منتظرِ یک هنگه
بهمن بیدقی 99/11/30
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود
موفق باشید