اے طبیعت بی رحم...
مے شنوی؟!
زمزمه ے رنج هاے باران خورده را
که در اقیانوس دل دخترکی
رسوب کرده اند
آیا مے بینے؟!!!
تنش را که حراج شد
درون بستر گرگان
به دست برادران
و خاڪ از خون و شرم مرطوب است
یعقوب کجایی ؟!
پیراهنش را دریدند
دخترکے را که
ترانه ے خنده اش
بارش زنبق و ارغوان
و گلوله هاے اشکش
ریزش شهاب است
گل هاے داوودے دامنش
ترانه هاے زبور را
به گوش باد مے رسانند
و در رستاخیز شب
یهودا بر ماه پیشانے اش
بوسه مے زند
لطافت نگاهش نت هاے مهربانے را مے نوازد
و آخرین وسوسه ے مسیح
بوسیدن لکه هاے افسوس است
که روزے زخم تازیانه ی تنش بودند
تجاوز از این همه بے رحمی
دل را خاکستر کرده
و سوگند خورده است
به شهوت شراب
و رقص هاے جذاب
براے مادرے مجرد
که نطفه ے زمین
و زاده ے درد است
در خنده هاے بوتیفار
منظومه ے تاریخ
هیج دخترے را
پیامبر نزاد
نه کنعان
و نه پدر
چشم انتظار
این بار رسوایے نبودند...