يکشنبه ۲ دی
عاشق عالم که نه، عاشق دل بوده ایم شعری از منصور مسکین
از دفتر شعرناب نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۷ فروردين ۱۴۰۰ ۰۲:۱۷ شماره ثبت ۹۷۴۰۱
بازدید : ۲۰۲ | نظرات : ۲۴
|
آخرین اشعار ناب منصور مسکین
|
ما، ز خود فارغیم
عاشق آن عاشقیم
مهر خداوندی اش
بر دل این بنده اش
مسکن ما نیست تن
مسلک ما نیست من
سر در این دار خام
عقل شود مست و رام
آن که جهالت گرفت
با خود عداوت گرفت
خوار و خجالت بُدیم
یارِ سفاهت بُدیم
گفت به یاران خاص
عشق، گزارید به راست
رنگ به رخ ها پرید
دیده به ظاهر ندید
چنگ زدیم پاک گشت
مرگ شدیم خاک گشت
ساغر و مِی پیش او
مایه ی دل پیش او
عیش و فنا چرخه است
فهم، در این عرصه است
ما به تماشای او
عاشق حاشای او
هر چه درون تر رویم
از تن خود در رویم
دوره به دوران رسید
عشق به یاران رسید
خاک شدیم سبز شد
قلب شدیم نبض شد
آیِنه ی حق تویی
حد و برون حد تویی
عشق، عجب جان دهد
هم درد و درمان دهد
مست کند زاهدش
هست کند راهبش
خاطره گوید چُنان
عشق بگویی به جان
رکعت عشق است دوتا
وضوی آن خون ما
چشمِ تنِ ما شَل است
نفسِ درون، زلزل است
مستِ خیالش شدیم
مظهر ذاتش شدیم
مست خدایی شدیم
حاتم طایی شدیم
دور شدیم از خدا
عشق، ز تن شد جدا
فرقت یار جان گرفت
از دل، ایمان گرفت
گل که چه پژمرده گشت
حیات، سرخورده گشت
سرّ جهان گفته ایم
مثل زمان خفته ایم
سرّ، به هر کس نگو
شیر، به کرکس نگو
طایر آسمانی
نپرد، لااُبالی
حیف، تو خواهی شوی
در رهِ دارِ دَنی
مات مشو بی نیاز
بی سرو ای بی نیا
خسته مشو در رَهَش
ناله مکن از شَهَش
این ره پر پیچ و خم
درد، بدادست و غم
غم ز جداییّ یار
غم به خداییّ یار
غم ز نفهمیدنت
غم ز نگنجیدنت
ترس، بینداز دور
کوش، به مانند مور
تا برسد وقت عشق
تا برسد بوی عیش
ترک بکن مسکنت
در ره او مسخره است
تا تو زمینی شوی
کی تو امینی شوی
همچو نیاکان خود
راه مرو سانِ خود
دیده گشودی اگر
خوب، ببینی ازل
عشق ببینی نهان
نیز، ببندی دهان
دور شوی از جهان
عاشق بالا شوی
۱۴۰۰٫۱٫۹ منصور مسکین
|
نقدها و نظرات
|
ممنون جناب آقای استکی عزیز، نظر لطفتان است. | |
|
متشکریم جناب آقای کیمیائی. | |
|
پس چه خوش بر ما که توانسته ایم سبب خوشحالی دلی شویم. ممنون. | |
|
و علیکم السلام خانم آهنگران. متشکریم. | |
|
ممنون استاد گرانقدر. متشکریم. | |
|
متشکریم سرکار خانم رحیمی. | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و پر معنی است
دستمریزاد