جین بر دامن آزادگی ات چنگ زده
چنگ برکش شکن اندر دلِ جینی انداز
محو کن نام هر آن کس که بر ایران تازید
وهمِ ایران خوری از هِرقلِ جینی انداز
اژدها سان قلمِ واژه گداز، آتش کش
به دهانش عطشِ شعرِ چُنینی انداز
بفکن فکّ سخن را و فروزان گردان
به پکن شعلهی بهرامِ زمینی انداز
««
مَردُم این صحنه تماشا شده انگار بسی
مُردَم این فاجعه حاشا شده اینبار بسی
مَردم از زخم زدن، زجه شنیدن چه ثمر
به چه منزل ز کجا، رفته از این کار کسی
»»
تین بر دشنهی آزادگی ات زنگ زده
زنگِ پایان بزن و مکتبِ تینی انداز
قُربِ زحمکش اگر نیست کم از صوفی، شیخ
خرقه و جامِ می و گوشه نشینی انداز
نعرهکش، نعرهکشی مرهم مظلومان است
با ستمگر مَرو، اِصلاح گزینی انداز
تختهی عمرِ تو است و تو خودی، خسروی خود
تاس آنگونه که اصلاح ببینی انداز
««
به خدا خود نکنید آنچه نباید، به خودی
بنشانید، بر این برگه نشانی ز خودی
که خدا آبِ روان است و روان بخشِ درخت
برگِ هر شاخه به جو رفت، رَوَد خود به خودی
»»
قهر در سینهی آزاده ات اَر قندیل است
قندِ این نقدِ مرا گوشهی سینی انداز
خواجه گفت این سخن و خواندن آن بر دوشَت
دوش بگذشته، نظر آن سویِ بینی انداز
ز کمین، حرف غزل گونه به گوشَت نرسد
گُرگِ باران زده شو، دامِ کمینی انداز
برسد روز جزا جزو کدامین قومی
تکّه نانی سوی اصحابِ یمینی انداز
««
واژه بازان ز چه گلواژه به خود مینازید
تیغِ اندیشه و غداره قلم مییازید
دست من خالی اگر گشته، به هنگامِ نبرد
به زبان منِ دهقانِ عجم میبازید
»»
((
بس کنید ای همه شب، ای همه خواب، ای همه گان
بشنوید ای همه جا، ای همه نام، ای همه مان
))
ماندنم دست خودم نیست، نبود آمدنم
من عدم بودم و اکنون دلیلِ عدنم
چشم بگشودم و از وادی کرمان بودم
میرود جانم و مانَد به همینجا بدنم
کاخِ شاهانِ بهشتی، نه بِهَ از مُشت تُراب
نه هر آن خاک، که پاکیزه ترابِ وطنم
اگر این خاک به بیگانه رسد، ننگم باد
بنویسید به هر خط و زبان بر کفنم
.
.
.
ادامه اش بعداً
.
.
.
انگیزه ای برای نوشتن این سروده بخشیدند، و
همچنین استاد بزرگوار و غزلسرای بی بدیل که
با پیام آموزنده و انگیزه بخششان،
بنده را به ویرایشِ این سروده
ترغیب نمودند، بینهایت
سپاسگزارم.
و قطعاً آن را توسعه خواهم داد.