⚘🌼⚘
من شاعرِ درباریِ چشمانِ تو بودم! در حدّ و حدودم!
بر ساحتِ ابروی خمَت، بوده سجودم هنگامِ قعودم!
در خلوتِ تو، آمده بودم که بمانم هی شعر بخوانم
تا گوشِ فلک کر شود از آنچه سرودم آوای سرودم!
من تلخترین حنظلهء باغِ نیازم پر سوز و گدازم
یک لاله که خون از رخِ گلگون، نزُدودم یک یاسِ کبودم!
پیچیدهترین پیچکِ این باغ تو هستی ای مظهرِ هستی!
هرچند به گلبرگِ تنت، دست نسودم از بدوِ ورودم!
بیدارترین دیدهء شبهای جدایی بی شوقِ رهایی
چشمِ ترِ من بود و زوایای وجودم! هرگز نغنودم!
از باغِ لبت حیف که یک بوسه نچیدم حتّی نچشیدم
تا با تبِ عشق از سرِ تو، عقل ربودم از بس که خمودم!
افسوس به گیسوی تو دستی نرساندم حیرانِ تو ماندم
وقتی که تو غرقِ من و من، غرقِ تو بودم با آتش و دودم!
با خاطرهء عشقِ محالِ تو به سر شد عمری که هدر شد
در سینه اگر، درد پس از درد، فزودم، بر عشق، درودم!
باید بروم، محو شوم، تا به قیامت در اوجِ شهامت
وقتی که به بامت نرسد، اوج صعودم بر چیست فرودم؟
دیدی که همه عمر، پریشانِ تو بودم ویرانِ تو بودم
با آنچه سرم آمده ایکاش نبودم! ایکاش، نبودم!
محمدعلی سلیمانیمقدم ۰۹-۰۱-۱۴۰۰
😢😢😢
بسیار زیبا و دلنشین بود
موفق باشید