جان میدهم به یک لحظه نگاهت
بیا،بیا این دل و جان به فدایت
تو خروش رود شعر در قلب منی
طاق بسته ام خانهٔ دل را برایت
+++++++++++++++++
سبک بالم و پرواز پیشه دارم
میرقصیم و شادم و بس بیقرارم
زانکه در نزد خدا ریشه دارم
+++++++++++++++
برخیز،از ته دل شادی بکن
با جام می رقصی بکن
عطر بهار آمده
موسم بار آمده
دست ببر به زلف یار
بوسه بزن بر ابر بهار
وقت طرب اخم نکن
باده عشق کم نکن
+++++++++++++
پایان شب سیه تو هستی
درمان تمام من تو هستی
صیقل زده ای بنای عشق را
بر چهره من جلا تو هستی
+++++++++++++++++
از چشمش بگویم یا از برق نگاهش
از ره نرسیده برده جادوی صدایش
از دل،دلو از سر عقل و همه هوش و حواسم
میداند و می تازد اینگونه بر من بیچاره هوایش
+++++++++
آتشکده ای
قربانی کرده ام قبل از ورود به قلبت جانم را
++++++++++++
لحظه هایی هست که جز دل کندن از سمباده زندگی راه دیگه ای برای دوباره سرپا ایستادن نیست،دوباره تازه شدن،جون گرفتن کنار همدستی خدا و انسان
+++++++++
و چه زجریست حس نبودن انگشتانت لابلای موهایم
این کشتی طوفان زده به کمتر از این هم نجات میابد
دنیا به آخر نرسید وقتِ رفتنت اما من تمام شدم
رد شد از قلبم نوری که می سوزاند تا بدرخشد و هیچ راهی نداشتم برای گریز از حضور حادثه
+++++++++++++
صبح میشود مثل چشمانم همه جا روشن میشود
دوباره چشمه ها میجوشند مثل خروش مهربانی از قلبم
باز هم صدای پرنده ها آسمان را به رقص می آورد مثل موسیقی خنده هایم
خورشید نورش را افشان میکند مثل موهای بشدت انبوه و پریشان در رقصم