یک جنگل بید یک اسب سپید
تو رویا نبود ندیدم رمید
کف دست ما تهی از خدا
پر از زخم ودرد بدون امید
از این شهر دود تا کوه عمود
یک جاده سیاه یک جاده کبود
پیچیده به خود یک مار سیاه
همین کوه سرد یک مارپیچ رود
دارم گم میشم تو دود و غبار
نباشی میشم بی تو بی تبار
با این که می خوامت مهم نیست برو
دیگه دوست ندارم تب انتظار
تو ظالم نبودی چرا بد شدی؟
واسه نا خوشی هام، ازم رد شدی
نبودی ندیدی ته گریه هام
گذاشتی بمیرم چه بی درد شدی؟
نه صخره نه دریا نه رو موج آب
کجا پس برم با خیالت به خواب
دل کوچکم جون رسیده به ناش
برو فکر نکن چشم ببند رو حباب
یک راز قدیمی شده برملا
دلی که نبوده به درد آشنا
همیشه صداش تو خودش گمشده
حالا رفته تا اوج این ماجرا
سپیدی سیاهی شدند محو و دور
همان اسب و جنگل؛ همان کوه نور
صدای دلی که تو خود شد خفه
تپش های آخر به من گفت: صبور
ندیدی نخواستی ببینی غماش
شدی بی خیال رد شدی از هواش
خیالت خیانت به دل راحته
خدا می گیره انتقامم به جاش
13اسفند99
آذر.م
ترانه چارپاره ی زیبایی خواندم دلتان شاد
فقط در ( یه مارپیچ درد ) قافیه ی درد را اصلاح نمایید چون با (کبود ) همقافیه نیست احتمالاً (رود ) بوده و سهوِ تایپی رخ داده است .