مبارک مبارک تولدم مبارک
نپرسیدند به دنیا آوردیمت ???
چه سالی یا چه ماهی یا چه روزی
ویااندرکجای این هیاهو پروریمت???
به دنیا امدم تولید گشتم
وخوردم شیرمادر نان بابا
وکم کم پا گرفتم جاگرفتم
میان خانه ای مأواگرفتم
ودیدم مرگ بابا مرگ مادر
وحتی مرگ انسانهای دیگر
میان شک پراز تردید گشتم
جهان پیش نگاهم تارگشت و
زمین روی سرم اوارگشت و
نفهمیدم چرا باید که مردن
ویا از بهرچی هی غصه خوردن
ویا اصلا چرا هی زندگی کرد
چراباید همیشه بندگی کرد
چرا هی مشنوی جنگی به راه است
ویا که عده ای بی سرپناه است
چرا باید که در هول خیابان
دودکودک زبهر لقمه ای نان
چرا خشم وچرا نامهربانی
جراخوبان ندارن هیچ نشانی
ولی خوب مرد وخوبی زندگی کرد
وبد مردوبدش شرمنده گی کرد
چرا برساده گی باید بخندیم
وبرکرداربد دیده ببندیم
چرا ای جان !چرا نه و چراها !(ها =بله )
هزاران قصه دارنداین چراها
ومن از زندگانی سیر گشتم
میان غلی از زنجیر گشتم
ولی گفتند باید زندگی کرد
زبهرخالق خودبندگی کرد
تودنیا امدی هان چاره ای نیست
میان خوب وبدها بایدت زیست
میان گرگ ومیش راه دنیا
نهی برروح خود چشمان بینا
که تا اندر میان پیچ وخمها
نیفتی زیربارموج غمها
تولد تولد تولدم مبارک
نگفتنکی زاینجا میبریمت
ویا کی وچگونه وکدام شهر
میاییم لحظه ای سرمیبریمت
اگر روزی سرامد انقضایم
نماندازمن به جز یک ردپایم
بیایید ومرا تبریک گویید
نبودم را به فال نیک گویید