سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        قربانی

        شعری از

        فاطمه خجسته (بچه گیام)

        از دفتر آوایِ دل نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱ ۰۱:۰۲ شماره ثبت ۹۵۹۱
          بازدید : ۸۱۶   |    نظرات : ۱۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر فاطمه خجسته (بچه گیام)
        آخرین اشعار ناب فاطمه خجسته (بچه گیام)

        در آن شب آخر؛

        همان وقت که فروغ ستارگان؛

        به چشمم جلایی نمی داد؛

        و؛

        سیاهی آسمان و تاریکی شب؛

        دلم را نمی لرزاند؛

        تنها؛

        صدای سردِ تو بود؛

        و سکوتِ عمیق؛

        فاصله ها؛

        .

        .

        .

        از همان لحظه؛

        فرو ریختنم؛ در خود آغاز شد!
        .

        .

        .

        تصوری محال بود؛

        که روزی؛

        قلبم به نوای محبت نهفته در صدایت؛

        آغشته نگردد؛

        چشمانم؛

        به امید شنیدن صدایت؛

        پذیرای خورشید نباشد؛

        .

        .

        .

        آری؛

        محال؛

        در همان شبی؛

        که ستارگانش چندان فروغی نداشت؛

        ذره ذره در قلبم متولد شد؛

        بی هدف؛

        به هر سمت و سویش؛

        ریشه دوانید؛

        .

        .

        .

        همان شب را می گویم؛

        که طلسم تنهایی ام شکفت؛

        به قامتم پوزخند زنان؛

        قد و قامتِ رو به رشدش را نشان می داد!

        .

        .

        .

        یادت نمی آید؛

        چقدر تلخ می گریستم؟!!!

        .

        .

        .

        زهر شوکرانی ناتمام؛

        در تارو پودم ریشه می دوانید؛

        که هیچ پادزهری؛

        سرانجام؛

        مداوایش نشد؛

        و؛

        هنوز هم؛

        هر از گاهی؛

        در گوشه و کنار قلبم؛

        خودی نشان می دهد؛

        که هستم؛

        تا روز مرگ؛

        تا هر لحظه ای که می خواهی لبخند زنان؛

        به تولدِ عشقی تبسم کنی!

        .

        .

        .

        می دانی؛

        بعدها فهمیدم؛

        من در میان بازی ها؛

        شرط بندی هایت؛

        طعمه ناچیزی شدم؛

        بی آنکه؛

        حقیقتِ احساسم؛

        ذره ای؛

        لحظه ای؛

        به واقعیت مبدل شود؛

        .

        .

        .

        برای زهرخندی ناگهانی؛

        حتی؛

        بی اثری طولانی؛

        چنان؛

        غرق در بازی هایِ کودکانه ات؛

        با چشمانِ احساسم؛

        شدم؛

        که تو؛

        بسیار دیر فهمیدی؛

        در این بازیِ زود گذر و جوان پسند؛

        با تمام قلبم؛

        تو را در آغوش خدا؛

        معصومانه؛

        باور کرده ام!!!!!!!!!!!!!!!!!

        .

        .

        .

        سهمگین بود؛

        لحظه ی جانکاه خداحافظی؛

        شبیه تولدِ طفل ناخواسته یِ درشتی؛

        که به هیچ ترفندی؛

        متولد نمی شود

        و درد است که امان مادرش را می برد؛

        غم دوری ات؛

        اینگونه در من متولد شد؛

        رشد یافت؛

        بر تار و پودم مسلط گشت!

        .

        .

        .

        آن روزها؛

        هنوز چشمانم؛

        ردی از خطوط زمین را ندیده بود؛

        می دانی؛

        بی تجربگی؛

        مرا به آتشِ دل؛

        اینچنین دچار کرد؛

        .

        .

        .

        نمیشد؛

        آسان از آسمانِ خیالت گذشت؛

        با حجمِ تمامِ صداقتی؛

        که در کوچَکی دستانم می گنجید؛

        تو را؛

        تا خدا؛

        با عشق آمیخته بودم؛

        و هر نفسم؛

        دورادور؛

        تویی را باور داشت؛

        که هرگز حقیقت نداشت!!!!

        .

        .

        .

        هیچکس باور نخواهد کرد؛

        که من؛

        بی آنکه دستانِ احساسم لمس شود؛

        تا؛

        به حقیقت عشق؛

        ایمان آورم؛

        در خود سخت و بی رحم؛

        چون ققنوسی تنها؛

        آتش گرفته؛

        و تلخ؛

        خاکستر شدم!

        .

        .

        .

        تو را دیدم؛

        که دستان دیگری را به مهر می فشردی؛

        .

        .

        .

        در چشمانی که من؛

        از آن روز؛

        حتی؛

        ردی از ترحم؛

        برایِ در هم شکستن احساسِ صادقانه ام را نمی دیدم؛

        موج خواستنِ دیگری چنان آشکار گشت؛

        که قامتم تحملِ وزنِ پیکر در هم شکسته ام را؛

        حتی برای لحظه ای؛

        در خود نمی دید!

        .

        .

        .

        من

        میان

        تو؛

        خیانت؛

        عشق؛

        خدا؛

        و خودم؛

        چنان گرفتار شدم؛

        که هر دم؛

        شمع وجودم؛

        طعمه ی بادِ هولناکی؛

        سیلی خوران؛

        به سمت و سویی می لغزید؛

        اما ؛

        خاموش نمی گشت!

        .

        .

        .

        پیچک وجودم؛

        به جای شانه هایت؛

        بر حجم کوچکِ قلبم چنبره زنان؛

        چنان ریشه می دوانید؛

        که درد؛

        سویِ چشمانم را می ربود!

        .

        .

        .

        ازآن روزگار تلخ؛

        به جز غباری؛

        از عابری؛

        که روزی نورِ چشمانم بود؛

        چیزی در درونم باقی نمانده؛

        جز؛

        دلمردگی؛

        .

        .

        .

        هنوز هم گاهی؛

        به هنگامه ی آسان دلبستگی می اندیشم

        و لحظه ی جانکاه خداحافظی؛

        می دانی؛

        من؛

        دیگر؛

        بیش از آن روزها؛

        در خود؛

        نخواهم مرد!

        • بچه گیام-

         

          

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        9