خسته ام
از همه چیز
از همهکس
از این دنیای بی رحم خسته ام
از جاده ای که مستقیم میرسد به آن شهر جنگ زده
از تو و آن هایی که میخوانند و میبینند
از عشق خسته ام
از صداقت و عدالت و غرور کنارش خسته ام
از تنهاییم
از تنهاییت
از او که تنها نیست دورش شلوغ است
از دود
از پاکت سیگار های سرطان زا
از خروس همسایه
از رنگ درب اتاقم خسته ام
دنیایی خسته من
گل گلدان شکسته من
دست های از عشق بسته من
پاهای در هم شکسته من
بال های پر بسته من
خسته ام خسته ی خسته
نمیدانم این خستگی از کجا آمد
آیا میرود
آیا من را رها میکند
این خستگی هم جز آنهاییست که دل میشکند
یا مهربان کنارم میماند
و من جزئی از خستگی هم
اسمم را بجای خستگی بگذارید
تا همه بدانند ذره ای از من است
پرواز میخواهم
پرواز از بلندی ها
از دماوند
از کوه های خیلی خیلی بلند
پرواز را دوست دارم
من را پرواز دهید
با آواز پرواز دهید
کنار پرندگان
بالاترین نقطه در کنار آسمان آبی
زیر پایم سبز
طبیعت یک رنگ
جنگل خیلی خیلی قشنگ
پروازم دهید که خسته ام
غمگین و زیباست