نی ، به نالیدن کند از نی زنِ خود دلبری
ناله کن چون نی ، کزین دلدار دیرین دل بری
قصه ی لیلا و مجنون ، شاهراه زندگیست
کی توان بگذشت از این ره ، با نگاهی سرسری؟
آنکه سنگ از بیستون کند تیشه و فرهاد نیست
عشق شیرینی بیاید ، تا ز کوهی بگذری
رنج و حرمان است و حسرت سهم ما از این جهان
در کبد باشی همیشه ، گر که نیکو بنگری
دیده بر اعمال خود بفکن که در روزی عظیم
کس نگیرد بر ضمان ، فسق و فجور دیگری
کم کن از آزت ، نبینی عاقبت قارون چه شد ؟
کِی نشیند در جنان ، امثال زید و خاوری ؟
عمر بی حاصل گذشت در حسرتی بی انتها
هجر مه رویی ، لبی ، زیبا رُخی ، مه پیکری
شعر شیرین حاصل وصل است و ایام وصال
تلخی ام از هجر ماه است و لب افسونگری
دِی گذشت این رو سیاهی ها بمانَد بر زغال
هان ! مکن از ظاهرِ کس ، در خصوصش داوری
بیقرارا ! بیقراری مایه ی دل زندگیست
ای خوش آن دم ، در خیالش جان و دل می پروری
#رضارضایی « بیقرار »
یکشنبه ۹۹/۱۱/۰۵ ساعت ۱۵:۳۰
بسیار زیبا و آموزنده بود
حکیمانه و عارفانه