قسم وِ اورِ پَریز و وِ برفِ اُشتِرُکو
بَتو که چُممِ پوییزی رَسِس وِ اَسِخوُنِم
وِ گرمسیرِ کِلِت اَر نه جا مِ بی به خدا
که تَش وَنی وِ دیار و وِ دین و حُونِمُونِم
پ.ن:
دوستان جان واژههای اصلی را معنا نوشتم و ابیات را هم یک ترجمهی مختصر نوشتم. و برای آنکه توضیح طولانی ننویسم، غزل را با "گویش لری" خواندم.
و البته قطعاتی هم در آواز "علیدوستی" یا "علیسونه" که از مقامهای آوازی بسیار زیبای "لری" است، با "کمانچه نوازیِ" خودم تقدیم حضورتان میکنم.
با احترام🌹
۱. (بی: بود) (اُمایی: آمدی) (پوییز: پاییز) (وِ گِمُونِم: به گمانم) (رَتی: رفتی) (چِنُوکه: چنانکه، همانطور) (سِتارَ: ستاره) (جُرِس: رفتن با شتاب و ناپدید شدن. بطور معمول به هر شیئ یا موجودی که با شتاب از دید ناپدید میشود اتلاق میشود اما مشخصا اصطلاحیاست که هنگام مشاهدهی شهاب در آسمان استفاده میشود. سِتارَ جُرِس) (زِ آسِمُونِم: از آسمانم)
معنی؛
بهار بود وقتیکه آمدی و به گمانم پاییز بود که مثل ستارهای از آسمانم ناپدید شدی
۲. (مَیَر: مگر) (بَسوزَ دِلی: دلی بسوزد و به رحم بیاید) (اَر: اگر) (بواِم: بگویم) (زِ بی خَوَریت: از بی خبریاَت) (اُما: آمد) (کَموتَر: کبوتر) (نِشِس: نشست) (وِ لواَ بُونِم: به لبهی بامم)
معنی:
شاید دلی بسوزد اگر بشنود که؛
منتظر خبری از جانب تو بودم؛ کبوتری آمد و به لبهی بامم نشست، خیس و بیخبر.
۳. (بِیینی: ببینی) (اِ: ای، حرف ندا) (سوزِسیل: رنگین کمان) (هَنی: هنوز) (چِدار یا چِیار: سقف) (تُکَه: چِکه) (میکَه: میکند) (وِ جُونِم: به جانم)
معنی؛
ای رنگین کمان امید کجا رفتی که ببینی هنوز سقف خیالت به جانم چکه میکند.
۴. (اور: ابر) (پَریز: نام کوهی در درود لرستان) (اُشتِرُکو: اُشترانکوه، کوه و قلهی معروف در بین شهرستانهای درود و ازنا) (بَتو: بِتاب) (چُم: سرمای شدید که معمولا باعث نابودی باغات و درختان میشود) (پوییزی: پاییزی) (رَسِس: رسید. در اینجا بمعنی در بر گرفتن و نفوذ کردن است) (وِ اَسِخُونِم: به استخوانم)
معنی:
قسم به ابرِ پریز و به برف اشترانکوه
بتاب که سرمای پاییزی نفوذ کرده تا استخوانم.
۵. (کِل: آغوش) (گرمسیرِ کِلِت: اضافهی استعاری) (مِه: من) (تش: آتش) (وَنی: انداختی) (حُونِمونِم: زندگی و خانمانم)
معنی:
اگر چه گرمسیرِ آغوشت جایی برای من نداشت به خدا که آتش زدی به دیار و دین و زندگیام.
درود بر شما جناب هداوند عزیز
شعر لری زیبا
بر وزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
که غزلی شیرین و عاشقانه بود ،و بار عاطفیش بالا بود و احساسی بود.و ساختار معنا کامل بود.وتعقید نداشت برایم لذتبخش بود
برایتان آرزوی موفقیت دارم
🕊 کوله بارت بربند شاید این چند سحر فرصت آخر باشد که به مقصد برسیم بشناسیم خدا و بفهمیم که در هر لحظه ما چه غافل بودیم می شود آسان رفت می شود کاری کرد تا که راضی بشود ایزدِ حق و به لبخند خدا شاد شویم ای سبکبال 🕊 در دعای سحرت هرگز از یاد مبر من جامانده بسی به دعای دلِ مخلصِ تو محتاجم⚘
سلام بر این سروده و آفرینندهاش
شعری بسیار زیباست بدونِ هیچ شک و هیچ اغراق؛ و خوانشِ شاعر، زیباییِ مضاعف نصیبِ ما کرده است.
سپاس که این آفریدۀ هنری را از ما دریغ نکردهاید.
از نظرِ من یکی از وظایف و مسئولیتهایِ هنرمندان، با هر قومیّت و ملیّت، این است که در زمینۀ فرهنگ و زبانِ بومیِ خود منفعل نباشند و کاری، هرچند کوچک هم که باشد، انجام دهند تا دستکم در زنده نگاه داشتن و حفظ آنها گامی برداشته باشند زیرا از اغیار چنین کار برنمیآید حتی اگر بخواهند؛ که نمیخواهند.
برخی ظرافتها و زیباییهایِ بیانی در میانِ مردمی خاص، یا منطقهای (جغرافیایی) ویژه است، و چون ویژۀ همان فرهنگ و منطقه و مردم و طبیعت است، عینِ آنها در جاهای دیگر پیدا نمیشود و اگر هم پیدا شود در حکم کیمیاست.
این کارِ جناب هداوند از این نظر هم ارزشمند است و سزاوار آفرینها.
وزنِ شعر چنانکه خودِ شاعر گفتهاند، مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن [^ـ^ـ / ^^ـ ـ / ^ـ^ـ / ^^ـ] است بی هیچ لغزشی در وزن.
من به زبانِ شعر اشراف ندارم هرچند که گاهگاه اشعارِ بومیِ بانو میترا کیانیِ خوشکلک (و بانوی ارجمند دیگری که الان نامشان در خاطرم نیست) را در همین سایت، و اشعارِ بومیِ دوستِ شاعرم شادان شهرویِ بختیاری را در فضاهایِ دیگر میخوانم و علاوه بر اینکه از خوانِ اشعارشان لذت میبرم، واژههایِ تازهای هم از بختیاری و لری میآموزم، و این عزیزان میدانند که بهویژه سرودههایِ بومیِ ایشان را خیلی دوست دارم.
در اینجا شاعر، با خوانش و نیز ترجمۀ خود، در دریافتِ بهتر موثر بوده است.
دو نکته را اینجا در پرانتز میآورم:
• دربارۀ "استخوان"، بدونِ در نظر گرفتن تلفظِّ امروزیِ آن در زبانِ شما یا هر زبانِ دیگر، در زبانهایِ باستانیِ ایران و هند، با اَ a آغاز میشود نه با اُ o : سانسکریت asthi، اوستایی asta و astu و ast-، پهلوی astaxvân = astaxân. اما در لاتینی و فرانسوی os به همین معناست و نیز so در لاتینی و osten, ostéon در یونانی...
"هسته" در زبانِ فارسی (در پهلوی astak = hastak) از همین بنیاد است. استودان astudân که در فارسی ostudân هم میگویند، در اساس بهمعنیِ "استخواندان" است یعنی جایِ استخوان؛ جایی که استخوانهایِ مردگان را در آن میگذاشتند.
• "حونمون" را از روی قاعده باید با "هـ" نوشت، نه با "ح" (که عربی است). در زبانهای ایرانی "هـ" و "خ" بههم تبدیل میشوند: هسته = خسته؛ هوژیر = هوچیهر = هوژیر = هُژیر = خوجیر = خجیر... هردو بخشِ این واژۀ مرکّب ایرانی است.
پرانتز را میبندم و به شعر بازمیگردم:
لطافتِ پُراحساس و مهرِ شیرینِ جاری در سروده، با سوزی آتشناک درآمیخته است و اینهمه با بیانی شاعرانه، و با آفرینشِ تصاویرِ ناب همراه شده و آفریده را ممتاز کرده است چنانکه نمیتوان فقط خواند و رفت؛ بلکه دستانِ نامرئیِ شعر، گریبانِ نگاه و اندیشۀ خواننده را میگیرد و او را به درنگ وامیدارد و میگوید: کجا میروی؟ زیباتر از من کجا سراغ داری؟ نگاه کن...
از همان بیتِ اوّل، درمییابیم که با شعر روبرو هستیم. در اینکه بهار همراه با پاییز، آمدن همراهِ رفتن و ستاره همراه با آسمان در یک بیت آمده است، بر هیچ خوانندۀ باذوق یا هیچ ذهنِ ذوقپروردهای پوشیده نیست که شاعر عروسِ شعر را ـ خواهناخواه ـ آراسته است. و اگر دربارۀ همین بیتِ اول بگوییم که شاعر "مجمعِ اضداد کرد این بیت را"، هیچ اغراق نکردهایم.
اما فقط همین نیست؛ در اینکه محبوب، به بیانِ شاعر ـ یقیناً ـ "بهار بود که آمد" ولی بهگمانِ شاعر "پاییز بود که رفت"، زیباییِ مضاعف و ویژهای هم نهفته است زیرا حضورِ محبوب بهاری و بهارآفرین است و رفتنش و هجرانش با خزان و زمستان نسبت میتواند داشت.
به بیانِ دیگر، این مفهوم هم از این بیت برمیآید که: وقتی که آمدی (بیگمان، زندگی برایِ من همچون) بهار بود (ولی) وقتی که چنان... رفتی، بهگمانم (زندگی برایِ من مانندِ) پاییز بود (و این گمانِ پاییز بودن، رویِ دیگرش زمستان بودن است به گمانم). این تعدّدِ احتمالیِ معانی و مفاهیم، یا کثرتِ منطقیِ برداشتها، نشانۀ توانمندیِ شاعر در بیان است.
باز در همین بیت، تشبیه و تصویرِ زیبایی از رفتنِ محبوب ارائه شده که آن رفتن و ناپدید شدنش را به ناپدید شدنِ ستاره (و شهاب) از آسمانِ زندگیِ خود مانند کرده است که بسیار زیباست.
شاعری که در یک بیت اینهمه زیبایی گنجانیده، واقعاً سزاوارِ آفرینهاست.
همینطور میتوان در هر بیتِ این شعر درنگ کرد و زیباییهایش را بازنمایی کرد در حالی که باز چیزی نادیده و ناگفته میماند. اما در آن صورت این یادداشت بسیار درازدنباله خواهد شد.
از این رو، تنها برخی تجلیاتِ شاعرانگی را بازنویسی میکنم:
"کموترِ خیس" (این خیسی یا تریِ کبوتر از باران نیست بلکه از بسیاری پرواز و جستجوست؛ خیسِ عرق است)؛
"سوزِسیلِ امید" (رنگینکمانِ امید، که خیلی قشنگ است)؛
"چدارِ خیال" (سقفِ خیال) + چکه کردنِ سقفِ خیالِ دلبر به جانِ دلداده (زیبا نیست؟)؛
در همین بیت تناسبِ آوایی دو کلمۀ "تُکَه میکَه" هم خیلی زیباست؛
و این سوگند خوردن به "اورِ پَریز" (= ابرِ کوهِ "پریز") و به "برفِ اُشتِرُکو" (= برفِ کوه یا قلۀ "اشترانکوه") چیزی فراتر از زیباییهای معمول و مرسوم و متداول است که در این معنویتی شاید هزارانساله نهفته است و هنرِ شاعر در اینجا زنده کردن یا احیایی زیباست که بسیار ارزشمند است؛
"بتو" (بتاب) خطاب است به دلبر: شاعر هم دلبر را ـ ناگفته ـ به خورشید مانند کرده است که از او خواهش میکند بتاب! و گرمی ببخش... و هم از او خواسته است که: بیا! پیشِ چشمم ظاهر شو...
زیرا بیحضورِ آن آفتاب است که این "چُم" (که ما آن را "زنش = زنیش zanǝ(i)š" میگوییم) یا سرمای سوزان به استخوان رسیده است یا تا مغزِ استخوانِ عاشق نفوذ کرده است؛
و در برابرِ آن سرمای سوزان، گرمسیرِ آغوش دلدار را (در بیت پایانی) آورده است با بیانی زیباتر در ادامه، که در عین حالی که "گرمسیرِ آغوشِ" محبوب از عاشق دریغ شده است، امّا همان دریغشده "دیار و دین و زندگیِ" عاشق را به آتش کشیده است.
و از همۀ خوانندگان پوزش میخواهم که نتوانستم این یادداشت را کوتاهتر بنویسم.
از سویی، لذتی که آدمی از خواندنِ چنین سرودهها بهرهاش میشود، هرگز بهتمامی قابلِ وصفِ درخور نیست؛ یعنی ممکن نمیشود، و از سوی دیگر، زبان هم در بیانِ سپاسگزاری جز جداگویی (لکنت) چاره ندارد و قلم هم جز عجز. با اینهمه شاعر باید بداند که نغمهاش جاننشینِ دلنواز است برایِ چون من کسان. سپاسِ بسیار.
تندرست و شاد باشید و چنین زیبا و زیباتر بسرایید.
با مهر
عرض ادب و ارادت دارم استاد عسکرزادهی عزیز خدا میداند چقدر خوشحالم کردید و چقدر یادداشتتان برایم ارزشمند است. پوزش میخواهم، اگر دیر آمدم و عرض ادب کردم. خواندم و لذت بردم از شیوایی و رساییِ این قلم. و آموختم و هماره میآموزم از دریای بینشتان. خدار را هزار مرتبه شکر میکنم بخاطر بودنتان که ذرهای از دانش و معرفتتان را هرگز مضایقه نکرده و نمیکنید. بی مبالغه عرض کنم؛ امشب را بعنوان یکی از زیباترین شبها؛ و لحظهی خواندن نقدِ استاد عزیزم جناب "بهروز عسکرزاده" را بعنوان همایونترین لحظهی ادبیِ عمرم، فراموش نمیکنم. و به پاسداشت قلم ایشان و بخاطر مرام و مسلکِ نه فقط شاعرانه، که عاشقانهی ایشان تمام قد میایستم و ادای احترام میکنم. امیدوارم همیشه سلامت و خرم باشند و آرزو دارم تا روزی سعادت دیدارشان از نزدیک نصیبم بشود. با احترام.🌹
سلام استاد جانم
روز خوبی رو با صدای کمانچه روح نواز شما شروع کردم
🎻🎻🎻🎻🎻🎻🎻🎻🎻🎻🎻🎻
صادقانه بگم چقدر جای این هنر های آرم بخش و پر از احساس رنگین و نوستالژیک به آدم آرامش میده خالیه
و چقدر دلمون پر میزنه تو آسمون بدون دود فراز یه دنیای دیدنی و خوب وقتی دل به این نوا میده
راستش خود صدای شمارو واصح نشنیدم هندزفری همراه ندارم ولی شعری که نوشتید پر از انگیزه بود و امید و زندگی و واضح تر و زیبا تر صدای رسای کمانچه ی دلتون هنرمندانه و جذاب
خلاصه خیلی روزمو ساختی رفیق
درود و سلام خدمت استاد هداوند بزرگوار خیلی زیبا و دلنشین سرودید من گاه گداری ترانه های لری رو گوش میدم و کمی متوجه میشم اما این شعر فکر میکنم لری غلیظ بود اشعار محلی باعث افتخار هر قومی هستند و خیلی سخت تر از شعر پارسی به نظر میان البته نظر منه ولی زیبایی شان هم دوچندان است ممنون این شعر را ترجمه کردید تا با بعد معنایی زیبای این شعر هم اشنا شویم قلمتان همواره نویسا استاد
سلام و درود بر بانو شعلهی گرامی ممنون و سپاسگزارم از حضورتان بله با شما موافقم. کمی به نظرم سرودن اشعار محلی در قالبهای کلاسیک بخاطر رعایت وزن عروصی سخت است. و گویشها مختلف و متعدد هستند. به همین خاطر به نظرتان غریب آمده. سپاس از حضورتان 🌹
سلام ودرود جناب هداوند عزیز: دست دلت درد نکنه برادر که به دل نشست. هر وقت اشعار محلی منطقه خودمون رو میشنوم یا میخونم واقعا حالم خووووب میشه. دستت درد نکنه استاد.
سلام براستاد هداوند گرامی🌹 به به....چقدرزیبا بود شعر والبته موسیقی ای که به جان نشست راستش داشتم گوش میدادم ووقتی تموم شد، دلم میخواست همینطور بنوازید.
من هم به دلیل اصلیت و ریشه بازبان لری آشناهستم والبته ازشعر وموسیقی لری خیلی لذت می برم. به هرحال ممنونم ازاین که لحظات دلنشین و زیبایی رو برای ما ساختید. امیدوارم موسیقی زندگیتون دلنواز و روح نواز باشه همیشه. 🙏🙏🙏🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سلام بانو فروغ گرامی نظر لطف شماست. و خوشحالم که ارتباط برقرار کردهاید و مقبول نظرتان واقع شده است. و روم سیاه بانوی گرامی. به زعم خودم درست میکس کرده بودم و با فرودِ قطعه، موسیقی هم تمام میشد. اما نمیدانم چرا نتیجه این شد...! امیدوارم ببخشایید. و باز هم سپاس بابت همراهیتان 🌹🌹🌹
سلام بانو حسینی گرامی خوش آمدید نظر لطف شماست بانوی گرامی و قطعا میتوانید بهتر از بنده شعر بگویید. حتمن اشعارتان را میخوانم و اگر موردی بود دریغ نمیکنم.
اﻭ ” ﻣــﺮﺩ ” ﺍﺳﺖ خوابش از تو کوتاهتر و خواب ابدیش از تو طولانی…. آسایش برایش مفهومش آسایش توست پس صبح تا شب درپی آسایشی است که سهمش را ازعشق تو میجوید…اگر آنرا دریابی!! ﺩستهایش ﺍﺯ ﺗﻮ زبرتر ﻭ ﭘﻬﻦ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ… تاحال به دستهایش نگاه کرده ای ؟ هیچگاه بدون خراش و زخم دیده ای؟ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺗﻪ ﺭﯾﺸﻰ ﺩﺍﺭﺩ… ﺟـﺎﻯﹺ ﮔﺮﯾــﻪ ﮐﺮﺩﻥ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺳﻔﯿﺪ میشود… ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤــﺎﻥ ﺩستهای ﺯﺑﺮﺵ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ… و ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺎﺻﺎﻑ ﻭ ﻧﺎﻣﻼﯾﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ می بوسد ﻭ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﺸﻮﻯ… به او سخت نگیر..! او را خراب نکن..! ﺍﻭ ﺭﺍ “ﻧﺎﻣــــﺮﺩ” ﻧﺨﻮﺍﻥ..! ﺁﻧﻘﺪﺭ او را با ﭘﻮﻝ ﻭ ﺛــﺮﻭﺗﺶ اندازه گیری نکن..! کمی بوی تنش عرق آلود است طبیعتش اینست ؛حواسش به بو نیست؛ فکر نان شب است…. ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧــــﺦ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺪﻭﺯﺩ… انتظار یک فنجان چای تلخ توقع زیادی نیست!!! از هر مرد ونامردی هرچه شنیده و دیده در صندوقچه قلبش پنهان کرده و آمده .اگر کم حرف میزند نمیخواهد کام تورا تلخ کند. ﻓﻘــــﻂ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺭﻭﺭﺍﺳﺖ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ ﺑﺮﯾﺰﺩ… آن مردی که صحبتش را میکنم، خیلی تنهاتر از زن است..! ﻻﮎ ﺑﻪ ﻧﺎخنهایش ﻧﻤﯿﺰند ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﻟﺶ یک ﺟﻮﺭﯼ ﺷﺪ، ﺩست هایش را ﺑﺎﺯ کند، ﻧﺎخنهایش را ﻧﮕﺎﻩ کند ﻭ ﺗﻪ ﺩﻟﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﻮﺷﺶ ﺑﯿﺎید..! ﻣﺮﺩ نمیتواند ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻓﺖ، به دوستش زنگ بزند، یک دل سیر گریه کند و سبک شود..! ﻣﺮﺩ، ﺩﺭﺩﻫﺎیش را ﺍﺷﮏ نمی کند، فرو می ریزد در قلبی که به وسعت دریاست… آری یک مرد همیشه تنهاست چراکه سنگ صبور همه است و خودشانه ای ندارد که سرش را روی آن بگذارد… یک ﻭقت هایی، یک ﺟﺎﻫﺎﯾﯽ، ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ: “میم” مثل ” مرد “
درود بر ابراهیم عزیز و نازنین استاد وهنر مندی خاکی و مشتی و بی آلایش عزیز دل - هزاران درودت باد صدای زیبایت گوشنواز و سروده ات دلبرانه شر منده ام که دیر دیر می آیم برایت آرزوی سلامتی و تندرستی دارم پیشاپیش نوروزت مبارک مانا باشی با مهر --------------------
درود استاد بزرگوار و گرامی هم خواندن و هم گوش دادم بسیار زیبا بود هم صدای گوشنوازتان هم صدای دلانگیز نواختن سازتان لذت بردم باید به اشترانکوه پا بذاری و صدای کبک و شرشر آبشارهای پر آبش را گوش کنی تا بتوانی زیبایی موسیقی و شیرین زبان مردمان آن خطه از ایران عزیز را با جان و دل حس کرد سالی سرشار از نیکی خوبی و شادی را برایتان آرزومندم
سلام ودرود خدا بر شما استاد بزرگوار جناب هداوند احسنت خانه ات آباد بسیار عالی وزیبا وخوانشتون هم عالی چون همیشه الهی در زندگیتون هم موفق وپیروز باشید ودرپناه حق باخانواده آمین زنده باد زندگی
چقدر حس و حال موسیقی متن در کنار شعر خوبه واقعا صدای کمانچه آرامش بخشه ،بخصوص اگر" شما " نواخته باشید❤❤❤ واقعا ممنون بابت اینکه کلمات شعر رو ترجمه کردید تا درک بهتری از شعر داشته باشم⚘
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
شعر لری زیبا
بر وزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
که غزلی شیرین و عاشقانه بود ،و بار عاطفیش بالا بود و احساسی بود.و ساختار معنا کامل بود.وتعقید نداشت برایم لذتبخش بود
برایتان آرزوی موفقیت دارم