روزگار آموزگارست از زمانها ی کُهن
لوحِ «فرهنگ» او به دستِ راست دارد
دستِ دیگر تَرکهای از «تجربه»
داده است او بارها
درسهای سخت و آسانی به من
لابِلایِ درسها
درس عشق از مبحثِ دلدادگی
نکتهای بَس غامِض و هنجارساز
در نَهادم برنَهاد:
عشق از آنِ خداوند ست
نیست معشوقی جز او
رابطه با هر چه غیر از او به شرطِ همنوایی با خدا
لایقِ دلبستگی ست
در شعاع تابش اَنوارِ رَب
رُخصتی آید زِ «معشوقِ» اصیل
تا که «محبوبِ» زمینی رُخ نماید باشکوه
یک شبی او با نوازش تَرکه را بر شانه زد
گفت «چِل» شب این سخن را مشق کن:
اُلفتِ اهلِ زمین با هم زِ جنس عشق نیست
عشق مخصوص خداست
اُلفتِ اهلِ زمین...
اُلفت و دلدادگی «در طولِ» عشقِ کِردِگار
بینِ خلقِ سازگار
هست و از هر آن چه نسل این زمانه، عشق! می نامند
برتر و کاملتر و شیرینتر و زیباتر ست
این چنین دلبستگی
مهر با «محبوب» باشد بهرِ رَب
هست رَخشان، لیک هرگز در ترازِ عشق نیست
هست و بوده ست از قدیم
هست اما عشق نیست
در میانِ گونهگون دلدادگی
جنسِ رایج در همه دنیای امروزین ما
هست عاری از خدا؛ خالی از «رنگِ خدا»
در نگاهِ سالکان و عارفان
آخَرِ دلبستگی بی نام و نور و نغمه یِ پروردگار
حاصلِ دلدادگی بی مُهرِ تایید اِلاهی
لاجَرَم سرد و مَلال ست
یا روال ست
یا سیاه ست
یا تباه ست
یا سراب
پس از دویست سال استیلای رمان و سینمای مدرن؛ تقدیم به: همه زخم خوردگان و سرگشتگان بالقوه و بالفعل عشقِ سرابی...
* رنگ خدایی [بپذیرید] و چه رنگی از رنگ خدایی بهتر است؟! و ما تنها او را عبادت میکنیم.
(سوره بقره، آیه 138)
* لاجَرَم: خواهناخواه، ناچار، ناگزیر
اُلفتِ اهلِ زمین با هم زِ جنس عشق نیست
عشق مخصوص خداست
اُلفتِ اهلِ زمین...
زیبا سرودید و من رو به یاد دوبیت از غزل های مولانا انداخت
غازی به دست پور خود شمشیر چوبین میدهد
تا او در آن استا شود شمشیر گیرد در غزا
عشقی که بر انسان بود شمشیر چوبین آن بود
آن عشق با رحمان شود چون آخر آید ابتلا
پیروز و دلشاد باشید