فردا سر وقت بیا
چار راه فردوسی ام
تو کافه ی قنادی
شیرینی برات خریدم
ساعت 4 عصر و
هرگز از یادت نبر
پیرهن قرمزت رو
بپوش بیا عزیزم
فردا غروب همین جا
راس چهار نشه دیر
زنجیر به پاهام بسته
دلت نشه ازم سیر
تو میدون اعدامم
طناب دور گردن
دارم نگاه می کنم
مسیر سخت بودن
چه جوری پیغام بدم
گوشیم زمین افتاده
از روی قاب گوشیم
چکمه هایی رد شده
شکسته صفحه ی اون
دیگه نمیشه معلوم
چهره ی زیبای تو
رو قاب صفحه ی اون
دلت به دل راه داره
داری میای می دونم
پیرهن قرمزت و
خیلی تماشا داره
انگار ترو می بینم
بین تماشا ..چی ها
جیغ میزنی عزیزم
میگی به من بی وفا
جلاد می گفت ببندم
چشمات و تا نترسی. ؟
نمیدونه ببنده
می میرم از بی کسی
تاریکی مطلق شده
سست شده دست و پاهام
جون می کنم اما باز
فقط ترو من می خوام
نفس بره تو نری
هم نفس عزیزم
بدون تو چه سخته
تا پای چوبه برم
مردن. بدون چشمات
شکنجه ی روحی ی
جون بدی و
حس کنی
هنوز دلت خالیه
فردا نمیشه تکرار
باید بری نباشی
بدون دیدن یار
قرارچه فایده تکرار
وقت ملاقات مون
تیک می زنم تو تقویم
روزهای خارج از سال
نگو شدم زمین گیر
میرم ملاقات اون
همونه که یار مونه
همون که هر دوتامونه
امید دلهامونه
دیدارمون قیامت
قصه ی ما حکایت
میدون فردوسی هم
رفت تو لیست شهادت
روحم جدا شد از تن
دیدم افتادی تو هم
روحت جدا شد از تن
خوش اومدی عزیزم
6دی99
آذر.م
بسیار زیبا و غمگین بود