🖤داستان مادر کمر خمیده ام 🖤
مادرم داشت خانه را تمیز می کرد .
همه چیز خوب بود من هم داشتم با اسباب بازی هایم بازی می کردم .
مادرم گفت فردا به بیرون خواهم رفت کلی کار دارم.
گفتم :چه کاری؟؟
گفت:خودت خواهی فهمید.
گفتم:مادر می شود فردا را نروی و در خانه بمانی، احساس بدی در دلم به فردا دارم .
گفت:نه ،عزیزم فردا واقعه مهمی است نمی شود،نگران هیچی هم نباش ،مادرت برای خودش دلاوری است ،توکل بر خدا کن ان شاء الله که خوب خواهد گذشت .
هرچه اصرار کردم نشد ...
فردا شد و از خواب بیدار شدم و دیدم مادرم چادر زیبایش را به سر کرده و به بیرون می رود .
سریع به به حیاط دویدم و چادر مادرم را بگرفتم و گفتم :
مادر التماس می کنم نرو امروز هوا ،بوی نامردی می دهد.😭😭
اما رفت 😔😔
برایش دائم دعا می کردم و دلم بد جور گرفته بود دائم کوچه را نگاه می کردم که مادرم هرچه زودتر بیاید و هر لحظه که می گذشت دلم چون ریختن گدازه هایی داغ آتش می گرفت 😭😭
ناگه بعد مدتی به کوچه نگاه بیانداختم وبدیدم زنی کمر خمیده و دست به دیوار صورتی زخمی و به پایین انداخته می آید 😔😔
نشناختمش 🥀🥀
به سویش دویدم دیدم مادرم است ،صورتش ورم کرده بود و چادرش خاکی شده بود 😔😔
گفتم مادر چه کسی جرات کرده است این گونه بلا سرت بیاورد به من بگو حسابش را کف دستش می گذارم 😔😔😭😭
فقط یک جمله گفت دلم بدجور با آن آتش گرفت😭😭
🖤فرزند عزیزم نگرانم نباش هیچی نشده
به زمین خوردم ان شاء الله خوب می شوم🖤
آخر مگر چقدر مادر طاقت دارد که روبه روی فرزندش درد و زخم نامردان بر صورت و تنش را می پوشاند و گوید:
😞 هیچی نشده است، عیب ندارد، خوب می شود😞
🖤فرا رسیدن دهه فاطمیه را خدمت همه شاعران تسلیت عرض می کنم 🖤
بسیار زیبا و غمگین بود
کاش در قسمت مطالب ارایه فرموده بودید
شهادت حضرت فاطمه زهرا تسلیت