چهارشنبه ۱۷ بهمن
|
آخرین اشعار ناب علی معصومی
|
برکت آه
من مرثیه گوی غزلی گاه به گاهم
شروای کلامی به دل از برکت آهم
در ملک سخن طالع بختم شده اینکه
آواره ترین خسرو بی تاج و کلاهم
هر ذره خاکم پی خورشید روانست
دل بسته به اسرار دل انگیز پگاهم
گم گشته ترین هاله ی لبریز غبارم
باشد که شود آینه ای پشت پناهم
عمریست که در رهگذر گردش ایام
با باد سفر کرده یکی پرِّه ی کاهم
کی میرسد آن قافله تشنه مصری
تا پیرهن خون زده گردیده گواهم
معلوم نشد که سر سودای چه دارند
آنان که فکندند در این ظلمت چاهم
ای سرو بلندای حقیقت نظری کن
تا خم نشود قامتی از بار گناهم
دستان مرا رعشه نگیرد که بگیرد؟
چشمان مرا گو که هنوز اول راهم
باید بسرایم، بنویسم، بگدازم...
ای دست اجل از چه بری رو به تباهم
یک ثانیه هم فرصت ماندن ندهیدم-
سرشار عبورم چه بخواهم چه نخواهم
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و دلنشین بود
موثر و پر معنی
دستمریزاد