حرف و حدیث ها
من چه دلگیرم
ازهمه حرف و حدیث ها
به غاری خزیده ام اما ،
تمامی که ندارد
این حرف و حدیث ها
در درونِ جاده
لاینِ اول جایگاه آرامِ من است
زدند ومعلق کردند مرا به ضربتی
ازبینِ گاردریلِ این مسیرها
من که با هیچ کسی کاری ندارم
سرم هماره توی لاکِ خودمست
اما " بَدَلی " نشان میدهند مرا
با دیدن آثارم ( که رَسته از تقلیدند )
اینهمه آثارِ زائیده شده از دنیاهای قشنگ ،
همه ز جنس و نوعِ عشق و طلب
چه نوعِ آنتیک و چه مُد ،
همه ز بِرَندِ کارگاههای ،
با حال وهوا وعطرِخدایی، زجنسِ همه اصیل ها
همه وجودم مفتخرست به شیعه گیِ علی
گرچه لولیده در فقری دلپذیر و خودخواسته ،
نشسته به روی حصیرها
گاه فکرمیکنم چه آزادم
ولی اینهمه حسودان ،
جمعی اند صف کشیده ،
از آدمیانِ بندی ، همه آن اسیرها
گاه میروم خشک زی ام
شوت میکنند مرا درمسیل ها
گاه میروم شنا کنم
" چشم و پا و دست " های من می بندند
پرت میکنند مرا
درمسیرِخشک و تَرَک خورده ی آنهمه کویرها
هرچه میگویم
برعکس قلمداد میکنند
از کتابِ خدا ،
از کتابِ عشق که میگویم
کلاً ، حق که می گویم
تحریف میکنند حرفم را
جمله آن خسیس ها
وقتیکه ، نو میگویم
به حرمتِ قدمت ،
مرا میخوانند
پرده کرکره را تماماً میدرند
زینت میکنند خانه را با
پرده ها و حصیرها
وقتیکه باستانی میسرایم
مرا دعوت میکنند به نو
حرفهای کبریایی را که میشنوند
اُمُلّ ام میخوانند
میدرند و میخواهند ،
آنهمه حرف را جایگزین کنم ،
با مُشتی مهملات و حرف وحدیث ها
میخواهند که جایگزینشان کنم با مُشتی جمله ،
که افکارِ آن جمله ها ،
بلند بالا نیستند
بلکه دائم می لولند ،
در مخیله ی جمله " افکارقصیرها "
دیگر من خسته شدم
حالم بد شده ازدیدن وشنیدنِ اینهمه جهل
کاش جهل ، تماماً میمرد
فقط میماند
دل و دیده
جمله ساکنانِ عرش و،
جمله فردفردِ مکّرَم و محترمِ عاقلان و،
بصیرها
بهمن بیدقی 99/5/9
"همه وجودم مفتخرست به شیعه گیِ علی"
به جودتان افتخار میکنیم
دوست عزیز