با تو میگویم خدای مهربان
قلبِ من چندی ست باغم می زند
فقر و درد و زخم های مرد و زن
خنجری بر پشت قلبم می زند
حرف ها دارم ولی بی ادعا
باز هم تنها منم درمیزنم
مدتی رفتم.... دست از پا دراز
سوی تو خود را کشان تر میزنم
حرف من تنها همین یک جمله است
دائما" میگویم و دم میزنم
تو خدایی مهربان اما چرا
روی خود را می کنی آن سو توهم
من نمی گویم ولی انگار نیست
درد آدم دغدغه های توهم
مدتی ذهنم گرفتار تو بود
هر کجا بودم به یاد من تو هم
بعد آمد درد مردم بیش و کم
مرگ داسش را درآورد از عدم
هی درو کرد و زمین انداختم
نه نگو خودرا که من هم باختم
پیر و کودک ، مرد و زن در هر زمان
سر به سر دنیا به دست پاکبان
گوئیا جارو به دستش دادهای
تا کند پاکیزه دنیا از بدی
بین این جارو شدن خشک و تری
هی به داس مرگ گرفت بال و پری
دیدی و حتی نگفتی یک کلام
بندگانت را رها کردی به دام
جرأتم دادی زبان آویختم
از تو پرسیدم ولی بگریختم
طاقت پاسخ ندارد بی خرد
تو خودت می دانی و من نابلد
بعد ازین دیگر نمی پرسم چرا
بلکه میگویم خدایا.... یا خدا
طاقتم را بیش ده از هرکسی
بینشم را گسترش ده چون علی
۳۱ مرداد ۹۹ آذر.م
مناجاتی بسیار زیبا و شورانگیز بود
التماس دعا
دستمریزاد
موفق باشید