سلام و درود
چقدر زیباست واقعاً دلسروده ی استادبیان تان
شونصدبار خواندمش. البته شعرهای قبلی تان هم زیباو تفکربرانگیزند.
دلگویه ای بابیانِ امروزی و همه فهم که نشان از فصاحت و بلاغتِ شاعرش دارد کم نظیر و بسیار دلنشین که تاریخ های گذشته و حال و آینده را درحالتی دَوَرانی و حقیقت شمول دَرمی نوردد.
با دلی آشنایِ عشق و واقف به مکاتبِ ادبی بویژه مکتبِ ادبیِ کلاسیک
شاعر حتی وقتی می خواهد از خودش حرفی بزند هم باز چشمانش را هدیه به جانانش می دهد و در واقع خودِ اورا خودِ خویشتن اش می داند به ادراکِ احساس .
گریه ام می گیرد...
چتر باز می کنم
خیالت خیس نشود
در همین هوای احتیاج
چشمانم را
به تو هدیه می دهم
تا ببینی
جهان بی حضورت
چقدر درد دارد...!
عالی و اندیشمند زنده باد
نمی دانم چرا یادِ یک شعرِ تلگرامی افتادم باخواندنِ مومیایی اصالت پردازِ شما
البته این را هم بگویم که متاسفانه دور از حضورِ گرانقدر شما و دیگر شاعران از این غزلِ زیر ، نکاتی را برداشت و درهمین سایت به نامِ خود زده اند کاری که دیگر انگار معمول گشته است و سارقانِ ادبی باکمالِ تاسف حتی دیگر به واژگان و اصطلاحاتِ متن و کامنت هایی که می نویسیم هم رحم نمی کنند واقعاً این پنهانکاریِ ناشایست هم به قولِ حق تان یکی از (دَرد) های بی دَوای عصرِ معاصر است برای فقط و فقط کسبِ کلمه ی روتین گشته ی بیچاره ی ( استاد ) در عرصه ی شعرو شاعری
و واقعاً استاد کلمه ای مظلوم است هم در طیِ تحولِ تاریخیِ واژه ی استاد و همچنین در کاربردش به دستِ بشر که عینِ نُقل و نَبات و انگار دیگر چنانکه برای ریال و تومانِ ایرانمان ارزش و شَاءنی نمانده درجهان ؛ برای کلماتِ ( عزیز و استاد و امثالهم ) هم دیگر شَاءنی جز درجِ کلیشه ای در اکثرِ مرقومات نمانده و کاملاً موردِ سوءاستفاده ی منافعِ پنهانکارِ شخصی ست و بارِ معناییِ آن موردِ خدشه و ستمی آشکار واقع شده است و درحالِ احتضار بسر می برد . اینکه بااین کربُ العظیم چطور می شود دیگر کاغذِ مُچاله را حتی با اُتوی تاآخرین درجه داغ هم صافَش کرد وقتی دلِ کاغذ هم دیگر شکسته است ...
بگذریم ببخشید اگه از درد گفتم و اما این غزلِ زیبای به سِرقت رفته که کلمه ی (خود) در محورِ شعرِ عاشقانه سَبکِ شما مرا یادش انداخت :
- چه استراحتِ خوبی ست در جوارِ خودم
خودم برای خودم با خودم کنار خودم
- همین دقیقه که این شعر را تمام کنم
از این شلوغ شما می روم به غار خودم
- چه لذتی ست که یک صبحِ سردِ پاییزی
کنارِ پنجره باشم در انتظار ِ خودم
- (( گُلی نزد به سرم زندگی اجازه دهید
خودم گُلی بگذارم سرِ مزارِ خودم))
- اگرچه این همه سخت است ... نازنین بپذیر
دلم به کارِ تو باشد سرم به کارِ خودم
که شاعرش (به قولِ شما : احسان افشاری ) در مصرعِ آخرش چقدر زیبا باپایانبندی هنرپرورش ، مارکِ خودخواهی را که معلوم است اِفترابندانی نثارش نموده اند ؛ از رحمت خدا بااین بیت زیبا رَد می کند و دل و عقل و کارش را منحصر و مشغولِ عشق می داند و بس.
قلمِ آرکی تایپ نویس تان
همچنان همیشه ها درپناه خدا
به سلامتی و عزت نویسای ارزش ها
بسیار زیبا و غمگین بود
دستمریزاد
موفق باشید