پنجشنبه ۲۴ آبان
خدا آمد ولی ما رفته بودیم شعری از آذر مهتدی
از دفتر دستهای خالی من نوع شعر شعرناب
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۹ ۲۳:۴۷ شماره ثبت ۹۰۷۸۸
بازدید : ۲۳۳ | نظرات : ۳۰
|
آخرین اشعار ناب آذر مهتدی
|
خدا آمد، ولی ما رفته بودیم به لبخندش، خیالی بسته بودیم همیشه لحظه بودن نبودیم فقط اندازه ی گفتن شنودیم حضور ما همیشه غایب از او قصور از ما که دنیا غایب از او در این دنیا همیشه بی صفت ما حضور بی حضوری غایب از او سراغ او نرفته پا کشیدیم به وقت گریه شیون ها شنیدیم کسی دستی به روی شانه نگذاشت چه از بی مهر ی خود ما کشیدیم نیامد، رفت. ماندیم؛ تشنه بی آب نفس بسته هوایش نیست ارباب گناه اول آدم همین بود نگفت یارب مرا تنها تو دریاب گناه اول و آخر همین بود که سیب حسرت و نخوت فرو داد بهشت یک خانه ی امن و امان بود در این غمخانه ی نا امن افتاد در این دنیا هزاران سیب خوردیم نه خود از قید و زنجیری رهاندیم خدا آمد همینجا سفره انداخت به مهر سیبی؛ به سرخی دل انداخت دل و دل کرده و پا پس کشیدیم خدا را بعد از این دیگر ندیدیم اگرچه سیبها را می ربودیم از آن سفره هزاران لقمه بردیم ولی نه شاکر از لطف و کرامت که چید صد سفره رنگین نبودیم *** خدا آمد ولی من چشم بستم و لبخند پر از مهرش ندیدم دلش شاید گرفت اما چه سودم که مغرور و تهی مغز مرده بودم 7ادریبهشت 99 دومین سحرماه رمضان آذر.م
|
|
نقدها و نظرات
|
سلام و سپاس از محبتتان که شکل و ظاهر شعرم را تصحیح کردید سایتان مستدام | |
|
سلام و درود انجام دادم اما وقت ارسال تمام بیت ها سمت چپ جمع شده بعد به شکل نوشته و متن مشاهده می شود. متشکرم از راهنمایی فقط بعد از اینکه ارسال کردیم امکان ویرایش هست؟ | |
|
سلام و درود بسیار زیبا سرودید از هدیه گرانبهایتان سپاسگزارم لطفتان مستدام . اشعارتان بسیار زیبا بود. ان شااله من هم بتوانم در جمع شما اساتید کارهای بهتری ارائه دهم. | |
|
سلام و درود وارد نیستم توضیح بفرمایید . با تشکر | |
|
درود برشما و سپاس از محبتتان | |
|
سلام و درود و سپاس بسیار زیبا با آرزوی بهترین ها: نغمه از جام جهان چون شنوی استادا شادی از قامتتان شور به پا گرداند ترسم این لطف شما غره کند جام دلم به قمر ناز فروشد به هنر فخر کند.... این بداهه هم تقدیم نگاه پر مهر شما | |
|
سلام الهه زیبای شعر و دانایی سپاس از مهر و محبت شما و شکر که از آن جامی پراز شهد و عسل نصیبم کردید. | |
|
سلام باعث افتخار که پسند افتاد. سپاس از لطف شما و تشویقتان | |
|
درود بر شما جناب مسیحا الهیار سپاس از لطفتان | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
به لبخندش، خیالی بسته بودیم
همیشه لحظه بودن نبودیم
فقط اندازه ی گفتن شنودیم
حضور ما همیشه غایب از او
قصور از ما که دنیا غایب از او
در این دنیا همیشه بی صفت ما
حضور بی حضوری غایب از او
سراغ او نرفته پا کشیدیم
به وقت گریه شیون ها شنیدیم
کسی دستی به روی شانه نگذاشت
چه از بی مهر ی خود ما کشیدیم
نیامد، رفت. ماندیم؛ تشنه بی آب
نفس بسته هوایش نیست ارباب
گناه اول آدم همین بود
نگفت یارب مرا تنها تو دریاب
گناه اول و آخر همین بود
که سیب حسرت و نخوت فرو داد
بهشت یک خانه ی امن و امان بود
در این غمخانه ی نا امن افتاد
در این دنیا هزاران سیب خوردیم
نه خود از قید و زنجیری رهاندیم
خدا آمد همینجا سفره انداخت
به مهر سیبی؛ به سرخی دل انداخت
دل و دل کرده و پا پس کشیدیم
خدا را بعد از این دیگر ندیدیم
اگرچه سیبها را می ربودیم
از آن سفره هزاران لقمه بردیم
ولی نه شاکر از لطف و کرامت
که چید صد سفره رنگین نبودیم
*** خدا آمد ولی من چشم بستم
و لبخند پر از مهرش ندیدم
دلش شاید گرفت اما چه سودم
که مغرور و تهی مغز مرده بودم