هنوز درد زیستن دارم!
منتظرم شبی
در لکنتِ لولایِ شعرهایم
خاموش شوم...
مادر؛
ای دلنگرانِ همیشه عاشقم!
برایت مینویسم
در خلوتِ رخوتزدهام...
بودنم، درد دارد؛
دستهایم پرحرف،
زبانم لال!...
یارای سخن گفتنم نیست!
میترسم!
میترسم؛
معرکه بگیرند بغضهایم
و بیطاقت شود
دل مهربانت!
یادت هست
در فصلِ سکوت تبعید؛
درست در ساعت استخارهی برگها
برای تنهایی درخت؛
زخمه زد پاییز
بر تار و پود هستیام؟!
دستانم بدرقه نکرد
نفسهای دعا را...
و در ثانیههای کِل کشیدنِ
چشمانِ مستِ جغدی شوم؛
عروس واجهای درد شدم...
من زرد شدم!
تلخیام را ببخش مادر!
من در بیهودگیها
در فراسویِ تلخندهایِ صامتِ لبهایم
به سیمِ آخر این زندگی زدم!
دردِ خونمردگی بر تنم جاریست!
مهربانم!
نکند دلت بگیرد
از اینهمه شوربختی...
راستی؛
میان همهمهی واژهها
مژدهای برایت دارم
فقط؛
دعا کن
قاصدکها خواب باشند...
واهمه دارم
از حسادتشان
در تکرارِ سحرهایِ فریب!...
خواستم بگویم؛
بر دلت نماند
حسرتِ سفیدبختیام
چرا که من
در قالبِ شعرهایم
سپید شدم!
آرزو عباسی(پاییزه)
ادامه دارد...
نامهی دوم
(وصیتنامه «2» برای مادرم)
از دفتر (نامههای پاییزی)
۱۳۹۹/۰۶/۰۹
در قالبِ شعرهایم
سپید شدم!
درود بانوی عزیزم
بسیارزیبا بود