سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        لطفِ اوبر ما گزیده ،این قفس!؟

        شعری از

        سید مقتدی هاشمی پرست

        از دفتر کتاب شعر زندگی نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۷ شهريور ۱۳۹۹ ۱۵:۰۲ شماره ثبت ۸۹۵۶۱
          بازدید : ۴۱۸   |    نظرات : ۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر سید مقتدی هاشمی پرست

        مر غکی ،از  تخم  چون  آمد   برون
        دانه ای بر چید و خود شد سر نگون
        بارِ دیگر ،  تکیه کرد  بر   رویِ  پا
         چشم خوذ انداخت  دور و ،هر  کجا
        دید  مرغا نِ بسی ،در گَشت و   تاب
        از درون ظرف  ، می  خوردند   آب
         
        چند روزی خورد و،خوابید و، نشست
         شد قوی مغزی،دو سر شاخک به دست
        همرهِ ِ مرغانِ  دیگر  ،  پَرسه     زد
         گشت آگاه  از محیط و خویش و جدّ
        خواب و خوراک و بسی یاران خوب
         گاهی هم  آرامشی ،  بر رویِ چوب
        لذتی  می برد  از  این  کیف و   حال
        می گذشت هر روز و،هرماهیّ و،سال
         
        تا که اندیشید  روزی ،قصه چیست  !؟
         در برون از این جهان هم قصه نیست ؟
        من ، زِ تخمی آمدم     بیرون !،    چرا؟
         هستم  اکنون ! چیست  اصلِ  ماجرا؟؟؟
        جمله مرغان  هم   ،  مثال من    به راه
         چیست حاصل ،  زندگی  در یک نگاه ؟
        دید، نا مرغ عظیمی  ! با   دو   دست
         در یکی چا قو ، به دیگر ، راه بست 
        دست خود انداخت  مرغی  کرد مشت
         مرغکان فریاد :  بازم مرغ  کٌشت !!!
        مرغ ها غمناک و ، نالان و ،   حزین
         شکوه از این زندگی ، اشکِ    جبین
        ناله یِ مرغان   مگر کَس   می شنید
         عنکبوتی    بود     تاری    می تنید
         
        گفتم ای یاران   چه هست این ماجرا؟
         کیست آن قاتل ؟  کٌشد  ما ، هر کجا
        مرغ خوش خال و خطی،   آمد  جلو
        گفت :  او روزی  دهد  بر ما وتو  !
        گفت  او خود ما و من  ها    آفرید !
         تخم ها ، با دست  او، داد این پدید!
         
        او همه روزه  ،   نوازش   می  کند
         گر ستم بر ماست ، سازش می کند
        قوت و آب و نان ما  هادست اوست
         هم چو مادر روز وشب یارِ نکوست
        او ببیند  هر چه  این جا  رخ  بداد !
         نا  ظر ست اعمالِ   ما و ،  رویداد
        ما، ز او هستیم و ، آورده است ما ن
        می برد هر جا که خواهد، هر  زمان
        بی نیا ز است او و ، ما ها   بنده ایم
         سر بپیچی    طاعتش ، شرمنده ایم
         
        بودن ما این جهان از  بهرِ     ماست
        لطف او آورده ما را ، هست راست
        ما  نباشیم، هم ،همیشه ، در بقاست
         بی نیاز  از هر روال  و  نا رواست
         
        ما ومن ها بهر ِروزی   پیش اوست
        امتحان سازد  ،  بیابد  راهِ   دوست
        چشم خود، بر بند، گو در هر  نفس
        لطف او بر   ما  ، گزیده ،این  قفس
        شانس ما این بوده  از ذرات   خاک
         مرغکی باشیم و،از مردن چه باک!
        او خداوند هست و،  ما ها  برده ایم
        عبدِ او  هستیم  ،  درکش  کرده ایم !
         
        گر چه  او خود، بنده و عبدِ  خداست
         قصدِ او خدمت  به خلق و، انبیاست
        او   به دستورِ     خدا   فکرِ  بقاست
         کشتن  ما ها برایش خوش صفاست!
        هر چه از مرغان کشد از   حد فزون
        سفره  ،آن را   افکند در  ماهِ   خون
        مردمان گِرد آورند  سهمی     از  آن
        کٌشته یِ مرغان خورند   گیرند   جان
        جایِ خوبی، در بهشت ،آرند به دست
         شیوه این مردمان باشد ، که  هست!
         
        گفتم ای   آگاه  ،  از هر     داستان !
        رو   فرا تر ، کشف کن   رازِ  نهان !
        او   اجازت   از که  دارد  بهرِ    من ؟
        آفریدن   بی مجوز  ،  هست    ستم !
        گر ،وٌ را عدل و عدالت پیشه  هست !
        اندکی از  فکرِ مرغ   اندیشه    هست!
        کس نباید   پرسد  از   موجودِ  پست ؟
         دوست دارد این جهان و هرچه هست!؟
        شرح   گوید ،  زاد و  مرگ  و  زندگی
         بی خبر  از   این   بیان هست   بندگی!
         
         پس   منم     تنها   مجوز    می دهد!
         ورنه  نقص  ، در خالقم رخ می دهد!
        کشتن من هم  ،سزایش مرگ   اوست
         لطفِ خود بر خود نگه دارد نه دوست
        گر  ندارد        پاسخی     بر   بندگان
        بر زمین افتند روزی   ،این    بدان ! !!
         
        او   خدایِ     عاقلی    دارد    چنان !
         با   جهانِ    آخرت     گیرد   عنان  !
        بندگان  گر ترک   طاعت        داشتند
        دوزخ ،  از  جنت  ، فرا   انگاشتند!
        رنج    بینند     در  سرایِ       منتها
        پس   حدیث   آن   بخوان   تا   انتها
        زین سبب  چنگ آورند  راهِ بهشت!
        شیوه هایِ خوب یابند ،نی ،که زشت
         
        لیک ، بهرِ ما کجا هست آن جهان   ؟
        تا سخن  از خوب وبد     آید   میان ؟
        وقت آن است بهرِ ما حیوان پست  !
        دوزخی ، یا جنتی  ،   آرند  به دست
        این جهان ،ما  هم   بیابیم     بستگی
         وعده ای  در پی نباشد خشته ای !
         
        می شود  این    بندگان   وا  سطه! ؟
         خود   خدایی   برکَنند از خواسته  !
          ما    ببینم لطفِ   آن      پروردگار
         سایه  گسترده   ،   جهان و روزگار
        تازه خواهم گفت من در آن    جهان
         " مقتدا" راضی  نِیَم از این  بیان !
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمعه ۷ شهريور ۱۳۹۹ ۲۱:۰۵
        خندانک
        درودبرشما خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        سید مقتدی هاشمی پرست
        سید مقتدی هاشمی پرست
        سه شنبه ۱۱ شهريور ۱۳۹۹ ۲۲:۵۶
        با تشکر بسیار از اظهار نظر شما
        ارسال پاسخ
        شعله(مریم.هزارجریبی)
        يکشنبه ۹ شهريور ۱۳۹۹ ۰۰:۱۱
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود جناب مقتدی
        خیلی سروده ی زیبایی بود و از یک سو بار معنایی عمیقی داشت و انسان را به فکر میبرد .این چرایی ها و سوالهاست که انسان را زنده نگه میدارد.اینکه کورکورانه پیرو نباشیم انجاست که راهی که میرویم ارزش دارد
        خیلی عالی بود
        افرین به قلمتان
        سید مقتدی هاشمی پرست
        سید مقتدی هاشمی پرست
        سه شنبه ۱۱ شهريور ۱۳۹۹ ۲۲:۵۰
        با سلام وتشکر بسیار از اظهار نظر بسیار زیبایِ شما
        بیان اندیشه هایی که از فکرِ بسیاری از ما ها می گذرد ،
        همکاران کمی، حوصله یِ شعر بلند دارند و در مفاهیم ومعانی تفکر ودقت نظر هایِ لازم را به کار می گیرند ،امید وارم این فرصت برای صاحب نظران بیشتری پدید آیدتا اظهار نظرات آن ها مورد استفاده من هم قرار گیرد.
        ارسال پاسخ
        نیما ابراهیمی
        پنجشنبه ۳ مهر ۱۳۹۹ ۱۴:۲۵
        با سلام و درود بر شما
        اول برای کسانی که چون من نمی دانستند : خشته/فرهنگ فارسی معین/(خِ یا خَ تِ) (ص .) : بینوا، بی چیز.
        دوم: شعر بسیار زیبایی سرودید
        آیا واقعا این جهان برای انسان و در تسلط او آفریده شده؟ اگر این چنین است، چرا یک نفر من! و یک نفر آقازاده؟!!
        اصلا امتحانات و سربلندی و سر افکندگی یعنی چه؟ چه مرغی؟ چه دامی؟ چه آمدنی؟ چه رفتنی؟ چه خوبی و چه بدی؟
        بر کسی که روزگارش سخت می گذرد حرف، خرافات است و بودن، درد.
        در داستان شما شاید هم انسان همان مرغ است و شاید دانه، مرغ باشد.
        قطعا چیزی ورای این جهان و این جسم هست (البته به نظر بنده و با توجه به درکی که در هوشیاری داشته ام) اما آن چیز چیست؟ ما فقط پیرو گفته ها شدیم. شاید هم درست باشند، شاید هم نه!!!
        اما در هر صورت بر کسی که زندگانیش سخت می گذرد، این سوال قوی و قاطع و واضح، همیشه در سر است.
        به روایت علمای سنی چندین حدیث با این مضامین از ابوبکر و عمر نقل شده است. من اصلا کاری با مذهب ندارم، اما این سخن ها را از وقتی که خوانده ام آرزوی من هم شده اند:
        "عمر بن خطاب گفت : ای کاش گوسفندی در خانواده ام بودم که هرگاه بخواهند مرا فربه کنند تا پس از فربه شدن و زیارت دوستانشان مرا می کشتند و قسمتی از گوشتم را کباب کرده و قسمتی را خشک می کردند و سپس مرا می خوردند و چون مدفوع خارج می شدم و بشر نبودم .
        جامع الاحادیث ، سیوطی ، ج۱۳ ، ص۳۱۲ / منهاج السنه ، ابن تیمیه ، ج3 ، ص131 / حلیةالاولیاء ، ابونعیم ، ج1 ، ص52 / کنزالعمال ، ج۱۲ ، ص۲۷۷"
        (با منبع گفتم که بی طرف باشم و از کسی هم طرف داری نخواهم)
        ای کاش هرچه بودم، درک و فهم نداشتم در مدتی که می دانم بسیار نیست، این قدر سرگردان نمی گشتم.
        دورد بر شما
        سخن کوتاه می کنم که طولانی شد، ببخش
        خندانک خندانک خندانک
        سید مقتدی هاشمی پرست
        سید مقتدی هاشمی پرست
        پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹ ۱۷:۲۵
        با تشکر بسیار از عمق نگری اندیشه شما .
        پیشنیان ما بی هوده به ما نگفته اند
        لحظه ای در خود نگر تا کیستی! از کجاییّ؟ ،ازچه جایی ؟،چیستی؟
        در جهان بهر چه، عمری زیستی؟! سنگ هستی را ، بزن بر نیستی
        خواهم از هستی خبردارت کنم
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5