گریه های غم سوز
همه دیواره های شهر، سیاهپوشه
هریک از آدم های شهر، رخت عزا
به تن می پوشه
همه دل ها ، پُر از سوزه
یک شاهِ عالمست دراین خیمه ،
تا چشم کار میکند ، صفِ دریوزه
دلم ، از دیدنِ اینهمه عزا در غمه
داره میسوزه
دیدگان مبهوت ، چشم براینهمه غم
دائم میدوزه
جالب است اینهمه گریه
جامه ی حالِ خوش و آرامی
به قواره ی دل ، داره میدوزه
انگار اینهمه گریه ، غم سوزه
حالِ دوگانه ای دارم درمیان اینهمه عزا
درحالیکه دیده به سکون
چشم ، به منبر میدوزه
دل، تحرکی میگیرد تا بیاید به میدانِ جهاد
تا به قیامی و خروش ،
بر افقِ فتح ، برآنچه خدایی ست
چشم ، عاشقانه بدوزه
باید زیرکانه عمل کنم
چون این خصم بسیار، کینه توزه
باید به خاک کشیده شود
از افرادِ لشکردشمن ، تک به تک پوزه
حال دو سپاه ، درمقابل هم اند
جالبه یکطرفِ میدان ، شبه
یکطرف روزه
نتیجه ی آنهمه شقاوت چه شد ؟
ازآنهمه وارد نمودنِ مصیبت ، به خاندانِ نبی
چه عایدشان شد ؟
ملک رِی هم عایدشان نشد
همه اسکلت شدند ،
درمیانِ خاصیتِ پوسنده ی خاک
حتی لیاقتش را هم کسب نکردند
که جاودان بمانند ، درونِ یک موزه
بهمن بیدقی99/5/24
دستمریزاد
اجرتان با علمدار کربلا