به نام یگانه پروردگار احساس و اندیشه!
الف_ سه رباعی:
۱
با یک دلِ حسّاس، پر از، احساسم؛
افسوس که هرگز، تو نداری پاسم!
آب از، سرِ من هم که گذشته، دیگر؛
بگذار، بگویند، که آس و، پاسم!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب: دلگویههای بانویاحساس
🍃🌺🍃
۲
احساس، به جامِ نگهِ «تو»، دارم؛
پیوسته از این حسّ صفا سرشارم!
آیا که شود، باز بیایی پیشم؛
تا بنگری احساسِ دلِ بیمارم؟
زهرا حکیمی بافقی
کتاب: دلگویههای بانویاحساس
🍃🌸🍃
۳
برخیز؛ بیا، نزدِ دلم؛ دلدارم!
آخر، منم انسانم و یک دل دارم!
یک دل، که نه صد دل، شدهام شیدایت؛
گلبوسهی حس، بر لبِ «تو»، میکارم!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب: دلگویههای بانویاحساس، اصفهان: نشر کاشف علم.
🍃🌺🍃
ب_ غزل پلک تب احساس:
میپرد، پلکِ تبِ احساسِ جان؛
میشوی، امشب به قلبم میهمان؟
«تو»، دلت باور ندارد، مهرِ من؛
من ولی، عاشق شدم؛ این را بدان!
میزنی تیرِ جفا، بر قلبِ من؛
باز هم میخواهمت؛ نامهربان!
وقتی از، پیشم فراری میشوی،
پُرتپش میگویمت: با دل بمان!
«تو»، توانِ شورشِ جانِ منی؛
میشوم، از هجرِ رویت، ناتوان!
دوریت؛ جانا! برایم مشکل است؛
میکنی، از من چرا پس، سرگران؟
مختصر، حرفی نوشتم، از دلم؛
خواستی، آن را بخوان؛ خواهی نخوان!
زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس )
🍃🌸🍃
ج_ پانزده سپیدواژه از کتاب گلهای سپید دشت احساس:
۱
وقتی،
به یاد تنهاییهایم میافتم،
دردی،
در ناکجای احساسم،
زاییدن میگیرد!
🍃🌺🍃
۲
سرشار از احساس است،
شعرِ زندگی با تو؛
وقتی که:
صبح،
از مَطلعِ آفتابگردانِ بوسههایت،
شکوفا میگردم؛
و شب،
در مَقطعِ شببوی آغوشت،
آرام میگیرم!
🍃🌸🍃
۳
پیشتر از آنکه،
عطش بسوزاند تو را،
در التهابی سخت،
بگیر جان مرا با عشق؛
و زنده کن از نو،
احساس جانم را!
🍃🌺🍃
۴
از احساس،
چه دیدی،
جز غم و اشک؛
که هنوز هم،
داری عطش،
برای بودنش؟!
🍃🌸🍃
۵
به آفتاب بگو:
در خانهی مهر،
نفسهای مسیحای احساس را،
گرم از محبّت سازد!
🍃🌺🍃
۶
عطارد،
مامور است بنویسد،
واکنشهای احساسِ ما را،
در چشمکِ شبهای ستارهبارانِ
عشق و بوسه!
🍃🌸🍃
۷
رودابهی احساسم،
محصور است،
در تاریکنای دژی،
استوار از نامهربانی؛
تنها،
سُنبلِ رها در بادِ عشق،
میتواند،
سَمبلی باشد،
رهایشِ احساسم را،
تا بینهایت پرواز،
در رویاهای عاطفه!
🍃🌺🍃
۸
از خاک آمد،
آدمی که خود را،
به آب و آتش میزند؛
تا حسّ عشق ورزیاش،
با هیچ بادی،
در خاک نیفتد!
🍃🌸🍃
۹
به باد دادی،
احساسی را،
که دمادم،
حدیثِ آرزومندی،
با باد میگفت!
🍃🌺🍃
۱۰
دست از عشقت نخواهم کشید،
حتّی اگر،
به پای حسّ نابِ محبّت،
جانم از دست برود!
🍃🌸🍃
۱۱
اگر دستم به دامانت برسد،
از عشقی لبریزت خواهم کرد،
که همواره،
به احساسم،
دست داده است!
🍃🌺🍃
۱۲
چترِ دستانت را،
سایهسارم کن؛
تا احساسم،
رها گردد،
از دستِ باران دلتنگی!
🍃🌸🍃
۱۳
لالهی قلبم،
داغِ عشقت را،
پیوسته نهادهاست،
در احساسِ لالهگونِ خویش!
🍃🌺🍃
۱۴
من،
ستاره ستاره،
عاطفه میچینم،
از شمیمِ گلبوسههایت؛
و تو،
نرم نرمک،
در ترنّم بگیر،
چکاوکِ محبّت را،
از نبضِ احساسم!
🍃🌸🍃
۱۵
طلایی احساسم را،
مستور داشتم،
در گنجهای سپید،
از شعرِ عفاف؛
تا مهر بچیند،
قدّیسهی باورم،
از بوسههای راستین محبّت!
🍃🌸🍃
د_ سه دوبیتی:
۱
نگاهت مثلِ دریاهای آبیست؛
طراوت دارد و، مانندِ آبیست؛
و دور از جان کند، حسّ عطش را؛
چو جامِ آن، گرفتارِ سرابیست!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب دلگویههای بانوی احساس.
۲
نگاهت بر دلم، «احساس» میکاشت؛
ستاره، چشمکِ نابِ تو را داشت؛
کجایی؛ تا که باز از بسترِ مهر،
کنم بوسه، زِ لبهای تو برداشت؟!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب دلگویههای بانوی احساس.
۳
نگاهت، در دلم، گردیده روشن؛
صفا داده، به جانم؛ همچو گلشن؛
من از، حسّ نهانِ جان سرایم:
فدایت، شورشِ جامِ دلِ من!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب دلگویههای بانوی احساس.
🍃🌸🍃
سپاس از نگاه مهرانگیزتان بر شاعرانههایم!