میان قلمرو برفزار و گارنت
برای پیرهنی دکلته ،آغوشی
تویی هناسه ی زندگانی من
تو عطر اقانیم نافراموشی
تویی شبان هوشرنگ فرااقلیم
تو مهکده های جنوبِ سرگردان
تو لنف سالهای غمین گیلویی
و کُرک آفتاب لمیده بر ایوان
تو بوی جَگنهای دامن کوهی
که کَرده به شعری بلند بیتوته
تو مشکی طغرای لاله ی سرخی
سوار بر شکن سبزرنگ هر بوته
تو سوزش قلب جهان آشوبی
تو نبض کوهه های کِرخت غبار
تو شیفته ی کشتی شراببران
تو عشق -بارهِ مجنون شرقتبار
تو مرد توتم رقص و باله ی قو
تو شات ترانه ی پلکهای هوس
تو خوشه ی سنجاقهای سیمابی
تو اعتصاب گیسوان شب نورس
تو کریستالهای آب و مروارید
که بُرده اعوجاج تلخ آینه ها
تو لمس سبز آوارگان جنگستان
تو مرغوای زردی موجهای فنا
تو مهربان دلم ،شعر می خوانی
برای ساحل شیرین بکر لادوگا
دوباره رژ زده لبخند باغچه ها
دوباره رژه رفته پرنده تا دریا
همیشه یشمی چشمهای توُ
هماره آتش دهان کوچک من
خراش خونی یک بوسه در بندر
تمام هستی من ماند، کودک من..