گیرم که مرکبت منجنیق و مقصدت آتش
چه سود ؟؟؟
دگربارت خواهد گفت :
ای بنده ی بندی ام به بلایی دیگرت بیازمایم
همسرت را ببر و در لخت ترین صحرای برهوت رها کن ....
گیرم که خشت خشت خانه اش را هم ساختی و
پرده از پیراهن جانت
بر در و دیوار آویختی
گیرم که هزار صحف بی سرانجام هم سرودی و
سنگ و سایه را نیز به گریه مومن کردی
گیرم که از فرات افترای این جماعت گذشتی و
به کنعان کلامش پناه بردی
چه سود ؟؟
باز به سرودی در خوابت خواهد گفت:
فرزندت با فر و فربه و فریباست
چاقوی بی چرا به چخماخ اجل تیز کن و
بر گلویش بگذار ... !!!
چه خدای دیوانه ای داری ابراهیم !!!
دل خنک کن : کآنجا که عشق فرمان میدهد
پدر ، فرزند به قربانگاه میبرد و فرزند
نعش آرزویش را به گورستان عدم !!
آه ابراهیم
بت تراش عاصی که اصنام بابل هنوز
از هیبت نامت به شب کابوس تبر می بینند .
من ابلیس این سروده نیستم
که به نکوداشت خدایت سنگم میزنی
مرا بشناااااس :
اسماعیل نامرادم که در پیشگاه بهانه هایش گلویم را نشانه رفتی !!!
آن پرنده ی بی پروایم که به اثبات ایمانت کشتی
آه حیف از آن معجزه ی مرغان مرده ات
از آن رقص "شیوا" یت در شعله ها
حیف شد آن "ترانه ی توحید" ی که در گوش شرک سرودی ..
برگرد ابراهیم
هوای دیده ی هاجر را به سحر ساره ابری نکن
باور کن پور عمران به عمران خانه ای کوشیدی
که پس از مرگت بتخانه ی آل نسیان شد
سودای کدام خدای خیالی ات را سر بر این سنگ سودا گذاشتی؟؟
که مشهد شب بوها و
مسلخ یاسها بوده ست ...؟؟
آه ابراهیم ..
کرمانشاه 26 بهمن 96
بسیار زیبا و پر معنی است
دستمریزاد
موفق باشید