« كار »
هر كار كه خود مخترع اصل هماني
ممكن بُوَدت1 ، فرعي آن را تو نداني
هر كار به دستت بكني، آن را نتواني
لطف است وعنايت به تو وخود تونداني
گر لطف و عنايت2 ،نَـبُوَد بر تو نهاني
جز واضح و پنهان ، نـتواني و نداني
اينها كه بگفتم،همه رمز است و نشاني
رمزي به تو گفته است،نشانش تو نداني
نقشي كه كشيدي،تو زِهرنكته كه داني
نقش تو برآب است،خود اين نكته نداني
همراه همس پيريـَت و روز جواني
توفيـر3 جواني ، زِ پيـري تو نداني
كاري كه تو شايد بتواني به جواني
پيري نـتواني ، تو همين نكته نداني
پيران همه دانند ،رقم و رسم جواني
اي تازه جوان، ذره زِ پيري تو نداني
خلقي به تو حيران ،تو مغرور جواني
از وادي حيرت ،ره و رسمي تو نداني
پيران همه حسرت خورن از بهر جواني
واضح نگري ، پير زِ حسرت تو نداني
غافل مشو از نوبت و نوروز جواني
اين دُر4 گرانمايه بُوَد ،اَر5 تو نداني
بشنو زِ من اين نكته ، در ايام جواني
صد نكته در اينجاس،يكش را تو نداني
با لطف خدا ، گر يكي كار تواني
بي لطف خدا ،كار نشايد تو نداني
٭٭٭
1- باشدت 2- مهرباني- بخشش 3- تفاوت 4- مرواريد 5- اگر
حسن مصطفایی دهنوی
چشم و نظرم افتاد
بر شعرهای زیبایت
مستی بدهد ای استاد
خمخانه ی یارانت